ملکه قلب یخیم (پارت 4)
دیانا:چون صاب کارم بم پول نمیداد دیگه نرفتم سرکار و رفتم خونه دیدم که یه برگه رو در خونس خوندمش نوشته بود تا یه ماهه دیگه خونه تخلیه باید شه با یه شماره زیرش
رفتم خونه و برگه رو با خودم برم گذاشتم تو کشوم یه دمنوش درست کردم و خوردم،اصلا دوست نداشتم برم خدمتکاری کنم ولی مجبور بودم .رفتم و به شماره ای که زیر برگه بود زنگ زدم تا چند ماه دیگه بهم وقت بده یا بیشتر وقت بده زنگ زدم و جوابم داد فامیلش آقای عباسی بود
. مکالمه.
دیانا:سلام آقای عباسی
آقای عباسی :سلام ،شما خانم رحیمی هستید؟
دیانا:بله،یه درخواستی ازتون داشتم
آقای عباسی:چی
دیانا:میشه بهم بیشتر مهلت تسویه بدید
آقای عباسی :خیر
دیانا:لطفا
آقای عباسی :فقد یه راه داری... آدرس رو برات میفرستم
...پایان مکالمه...
دیانا:ترس تو کل بدنم پخش شده بود ولی راهی نداشتم ،واقعا خیلی بده که هیچکی رو نداشتم احساس خیلی بدی داشتم .مجبور شدم که به همون آدرس برم پاشدم که آماده بشم برم
.. بعد از رسیدن به آدرس
ارسلان:توی کافه نشسته بودم که دیدم دیانا داره میره تو یه آپارتمان از اون کیف آبیش شناختمش چون همیشه وقتی میومد دانشگاه این کیف رو میورد رفتم دنبالش بدون اینکه بفهمه
دیانا:احساس کردم یکی داره تعقیبم میکنه ولی واکنشی نشون ندادم رفتم تا رسیدم به طبقه 4 چون راه پله داشت و آسانسور نبود رفتم داخل
آقای عباسی:سلام قشنگه
دیانا:و اون همون مرده بود که توی اون پارتی که با نیکا رفتیم خواست بهم تج.اور کنه بود .دیگه واقعا خیلی خیلی حتی بیشتر از اون چیزی که فکر میکنی ترسیده بودم
فقد بلند جیغ زدم داشت هی بم نزدیک میشد
ارسلان:صدای جیغ رو که شنیدم زود رفتم بالا
در رو محکم زدم و رفتم داخل
آقای عباسی:تو کی هستی
ارسلان:کوش
آقای عباسی:برو بیرون به تو چه تو چیکارشی
ارسلان:یه مشت خوابوندم تو گوشش
آقای عباسی:چیکار میکنی کثافت
دیانا:ارسلان(با گریه)
ارسلان:بیا بریممم
دیانا:زود رفتیم سوار ماشین شدیم
ارسلان؛تو اینجا چیکار میکنییی(با داد)
دیانا:😣
ارسلان:تو واقعا نمیترسی دختر اگه من نبودم واقعا میخواستی چیکار کنی
دیانا:ارسلان مجبور بودممم
ارسلان:خب چرا مگه چیه
دیانا:من هیچ پولی ندارم این مرتیکه خرفت هم صاب خونمه و گفت که اگه نمیتونی پول بدی با بیای بخوابی ز.یرم
وقتی رفتم فهمیدم که اون همونیه که تو پارتی دیشب بود
بدبختی صاب خونم بود
ارسلان:همین الان میری وسایلتو جمع میکنی
میای پیش من
دیانا: نمیخوام
ارسلان:دیانا وقت لجبازی نیست مگه نمیگی به کار نیاز دارم خب هم بیا کار کن و هم بیا زندگی کن
دیانا:باشه،رفتم و وسایلم رو جمع کردم ،حتما میپرسید چه زود خب من کلا چهار تیکه وسیله بیشتر ندارم با وسایل و لباسای تو اتاقم که تو یه ساک کوچولو هم جا میشن
کامنت ها به 50 تا برسه لایک هام به 20 پارت بعدی رو میزارم✨🧚🏻♀️💖
#نیکا #نیکا_فلاحی #فریماه #پانیذ_کرمی #ممد_روشنفکر
#دیانا_رحیمی #دیانا #ارسلان_کاشی #ارسلان #اردیا
#لئو_رضا #عسل_ایزدیان #رومینا #امیر_روز #آتوسا_حقیقی #لیلا #استایل #دارک #رمان
#سارا_اسلامی #عباس #مهگل #مهراب_احمدی #مهشاد_تیموری #پریسا #پریسا_پور_بلک #ویسگون #آوین #ژاتیس #کیوت #جیمین #خواهران_برادران #آسیه #دروک #سوسن #عمر #عاشقانه #دنس #دنسر #شوگا
#بلک_پینک #بی_تی_اس #لیسا #لالیسا #رزی #جیسو #جنی #ولاگ #ادیت #ادیتور #تیک_تاک #اینشات #روبیکا #شادی #دپ #غمگین #اسمر_فود#پوتک#پاتریک#انیمه#اوتاکو#گوجو#نزوکو
#نزوکو_کامادو#انیمیشن#رقص#دنس#جدید
رفتم خونه و برگه رو با خودم برم گذاشتم تو کشوم یه دمنوش درست کردم و خوردم،اصلا دوست نداشتم برم خدمتکاری کنم ولی مجبور بودم .رفتم و به شماره ای که زیر برگه بود زنگ زدم تا چند ماه دیگه بهم وقت بده یا بیشتر وقت بده زنگ زدم و جوابم داد فامیلش آقای عباسی بود
. مکالمه.
دیانا:سلام آقای عباسی
آقای عباسی :سلام ،شما خانم رحیمی هستید؟
دیانا:بله،یه درخواستی ازتون داشتم
آقای عباسی:چی
دیانا:میشه بهم بیشتر مهلت تسویه بدید
آقای عباسی :خیر
دیانا:لطفا
آقای عباسی :فقد یه راه داری... آدرس رو برات میفرستم
...پایان مکالمه...
دیانا:ترس تو کل بدنم پخش شده بود ولی راهی نداشتم ،واقعا خیلی بده که هیچکی رو نداشتم احساس خیلی بدی داشتم .مجبور شدم که به همون آدرس برم پاشدم که آماده بشم برم
.. بعد از رسیدن به آدرس
ارسلان:توی کافه نشسته بودم که دیدم دیانا داره میره تو یه آپارتمان از اون کیف آبیش شناختمش چون همیشه وقتی میومد دانشگاه این کیف رو میورد رفتم دنبالش بدون اینکه بفهمه
دیانا:احساس کردم یکی داره تعقیبم میکنه ولی واکنشی نشون ندادم رفتم تا رسیدم به طبقه 4 چون راه پله داشت و آسانسور نبود رفتم داخل
آقای عباسی:سلام قشنگه
دیانا:و اون همون مرده بود که توی اون پارتی که با نیکا رفتیم خواست بهم تج.اور کنه بود .دیگه واقعا خیلی خیلی حتی بیشتر از اون چیزی که فکر میکنی ترسیده بودم
فقد بلند جیغ زدم داشت هی بم نزدیک میشد
ارسلان:صدای جیغ رو که شنیدم زود رفتم بالا
در رو محکم زدم و رفتم داخل
آقای عباسی:تو کی هستی
ارسلان:کوش
آقای عباسی:برو بیرون به تو چه تو چیکارشی
ارسلان:یه مشت خوابوندم تو گوشش
آقای عباسی:چیکار میکنی کثافت
دیانا:ارسلان(با گریه)
ارسلان:بیا بریممم
دیانا:زود رفتیم سوار ماشین شدیم
ارسلان؛تو اینجا چیکار میکنییی(با داد)
دیانا:😣
ارسلان:تو واقعا نمیترسی دختر اگه من نبودم واقعا میخواستی چیکار کنی
دیانا:ارسلان مجبور بودممم
ارسلان:خب چرا مگه چیه
دیانا:من هیچ پولی ندارم این مرتیکه خرفت هم صاب خونمه و گفت که اگه نمیتونی پول بدی با بیای بخوابی ز.یرم
وقتی رفتم فهمیدم که اون همونیه که تو پارتی دیشب بود
بدبختی صاب خونم بود
ارسلان:همین الان میری وسایلتو جمع میکنی
میای پیش من
دیانا: نمیخوام
ارسلان:دیانا وقت لجبازی نیست مگه نمیگی به کار نیاز دارم خب هم بیا کار کن و هم بیا زندگی کن
دیانا:باشه،رفتم و وسایلم رو جمع کردم ،حتما میپرسید چه زود خب من کلا چهار تیکه وسیله بیشتر ندارم با وسایل و لباسای تو اتاقم که تو یه ساک کوچولو هم جا میشن
کامنت ها به 50 تا برسه لایک هام به 20 پارت بعدی رو میزارم✨🧚🏻♀️💖
#نیکا #نیکا_فلاحی #فریماه #پانیذ_کرمی #ممد_روشنفکر
#دیانا_رحیمی #دیانا #ارسلان_کاشی #ارسلان #اردیا
#لئو_رضا #عسل_ایزدیان #رومینا #امیر_روز #آتوسا_حقیقی #لیلا #استایل #دارک #رمان
#سارا_اسلامی #عباس #مهگل #مهراب_احمدی #مهشاد_تیموری #پریسا #پریسا_پور_بلک #ویسگون #آوین #ژاتیس #کیوت #جیمین #خواهران_برادران #آسیه #دروک #سوسن #عمر #عاشقانه #دنس #دنسر #شوگا
#بلک_پینک #بی_تی_اس #لیسا #لالیسا #رزی #جیسو #جنی #ولاگ #ادیت #ادیتور #تیک_تاک #اینشات #روبیکا #شادی #دپ #غمگین #اسمر_فود#پوتک#پاتریک#انیمه#اوتاکو#گوجو#نزوکو
#نزوکو_کامادو#انیمیشن#رقص#دنس#جدید
۱۲.۲k
۱۲ اسفند ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۷۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.