سناریو کوتاه 🖤✨
فریادی از درد زد که باعث شد طناب های دستش سفت تر بشن.
صداهای شیطانیه توی ذهنش داشتند میکشتنش.
و از طرفی درد قلبش بیشتر از همه چی بود که داشت دیوونش میکرد.
شیطان ها خوب کارشون رو بلد بودن به جای اینکه شکنجش بدن یا بزننش طلسمی روی قلبش گذاشته بودند که درد تا روح بیچارش میرفت و هر بار مجبور میشد دادی بزنه که طناب های خشن سفت تر دستشو بکشن.
ناگهان از اون بالا سیبی ظاهر شد.
تمام صداهای ذهنش از بین رفتن و یک الهه شروع کرد صحبت کردن.
_جیمین این سیب نجاتت میده از دست شیاطین فقط کافیه سعی کنی بهش برسی تا نجات پیدا کنی و بعدش باید فقط فرار کنی.
و بعد از اون صداهای ذهنش برگشت حتی شدید تر!
سعی کرد با وجود اوه صداها تمرکز کنه تا پاهاش با اون زنجیر ها به سیب جادویی برن.....
امیدوارم دوسش داشته باشید ✨🌿
شرمنده این چند وقته پست کم میزارم مدرسه ها باز شدن و کلی درس ریخته سر من🙂🖤🖤🖤🖤🖤🖤🖤🖤
#کارهای قبلیمو ببینید و اگه دوست داشتید فالوم کنید 😙🖤
صداهای شیطانیه توی ذهنش داشتند میکشتنش.
و از طرفی درد قلبش بیشتر از همه چی بود که داشت دیوونش میکرد.
شیطان ها خوب کارشون رو بلد بودن به جای اینکه شکنجش بدن یا بزننش طلسمی روی قلبش گذاشته بودند که درد تا روح بیچارش میرفت و هر بار مجبور میشد دادی بزنه که طناب های خشن سفت تر دستشو بکشن.
ناگهان از اون بالا سیبی ظاهر شد.
تمام صداهای ذهنش از بین رفتن و یک الهه شروع کرد صحبت کردن.
_جیمین این سیب نجاتت میده از دست شیاطین فقط کافیه سعی کنی بهش برسی تا نجات پیدا کنی و بعدش باید فقط فرار کنی.
و بعد از اون صداهای ذهنش برگشت حتی شدید تر!
سعی کرد با وجود اوه صداها تمرکز کنه تا پاهاش با اون زنجیر ها به سیب جادویی برن.....
امیدوارم دوسش داشته باشید ✨🌿
شرمنده این چند وقته پست کم میزارم مدرسه ها باز شدن و کلی درس ریخته سر من🙂🖤🖤🖤🖤🖤🖤🖤🖤
#کارهای قبلیمو ببینید و اگه دوست داشتید فالوم کنید 😙🖤
۱۷.۰k
۱۷ فروردین ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.