چقدر حالم خوب نیست ...!
چقدر حالم خوب نیست ...!
چقدر تاوانِ بیراهه های رفته را میدهم
و چقدر حسرت راههایِ نرفته را میخورم
چقدر بارِ سنگین تنهایی را به دوش میکشم
و چقدر جهانم خالی از هر پُری است
چقدر این روزها فکر میکنم
و چقدر این فکرها آزارم میدهد
چقدر پشیمانم از این چنین آغاز کردن
و چقدر به پایانِ این آغاز فکر میکنم
چقدر درد در رگهایم جاریست
و چقدر خون در چشمانم موج میزند
چقدر سرنوشت بیپروا مرا رها کرده
و چقدر این رهایی مخوف است
چقدر در بندِ این قفس اسیرم
و چقدر این قفس مرا به یاده جایگاهه ابدیام میندازد
چقدر شبها بیکسی گوشم را کر میکند
و چقدر روزها در پیِ اندک جاییبرای تنها بودن میگردم
چقدر در تاریکی چشم انتظارِ روشنی هستم
و چقدر در روشنایی به دنبالِ سیاهی میگردم
چقدر من خودم را گم کردم
و چقدر پیدا کردنِ "من" دشوار است
چقدر بغضِ نشکسته نهفته است در پسِ لبخندم
و چقدر انتهایِ هر لبخند به نمِ گونههایم ختم میشود
چقدر در انتظار ماندم و پلک برهم نگذاشتم
و چقدر زود همه چیز دیر شد
چقدر گریه سویِ چشمانم را کم کرده
و چقدر غمگینم از این کوری که مبادا انتظار سر برسد و بیایی و نتوانم رخِ ماهت را ببینم
چقدر آخره هر قصّه به "تو" ختم میشود
و چقدر تو در میانِ هر چیزی
چقدر سعی کردم که دیگر از تو چیزی نگویم
و چقدر حرفهایم برایِ خودم بیبها شده
چقدر تو نیستی
و چقدر تورا ندارم
چقدر حرف برایِ گفتن دارم
و چقدر زود زبانم خسته شد از گفتنهایِ بیفایده
چقدر حرفهایم تناقض دارد
و چقدر چشمهایم حقیقت را آشکار میکند
چقدر این چقدرها ادامه دارند ...! :)
#زهرایش_نوشته
#جذاب #عاشقانه #هنر_عکاسی #مد #دخترونه
چقدر تاوانِ بیراهه های رفته را میدهم
و چقدر حسرت راههایِ نرفته را میخورم
چقدر بارِ سنگین تنهایی را به دوش میکشم
و چقدر جهانم خالی از هر پُری است
چقدر این روزها فکر میکنم
و چقدر این فکرها آزارم میدهد
چقدر پشیمانم از این چنین آغاز کردن
و چقدر به پایانِ این آغاز فکر میکنم
چقدر درد در رگهایم جاریست
و چقدر خون در چشمانم موج میزند
چقدر سرنوشت بیپروا مرا رها کرده
و چقدر این رهایی مخوف است
چقدر در بندِ این قفس اسیرم
و چقدر این قفس مرا به یاده جایگاهه ابدیام میندازد
چقدر شبها بیکسی گوشم را کر میکند
و چقدر روزها در پیِ اندک جاییبرای تنها بودن میگردم
چقدر در تاریکی چشم انتظارِ روشنی هستم
و چقدر در روشنایی به دنبالِ سیاهی میگردم
چقدر من خودم را گم کردم
و چقدر پیدا کردنِ "من" دشوار است
چقدر بغضِ نشکسته نهفته است در پسِ لبخندم
و چقدر انتهایِ هر لبخند به نمِ گونههایم ختم میشود
چقدر در انتظار ماندم و پلک برهم نگذاشتم
و چقدر زود همه چیز دیر شد
چقدر گریه سویِ چشمانم را کم کرده
و چقدر غمگینم از این کوری که مبادا انتظار سر برسد و بیایی و نتوانم رخِ ماهت را ببینم
چقدر آخره هر قصّه به "تو" ختم میشود
و چقدر تو در میانِ هر چیزی
چقدر سعی کردم که دیگر از تو چیزی نگویم
و چقدر حرفهایم برایِ خودم بیبها شده
چقدر تو نیستی
و چقدر تورا ندارم
چقدر حرف برایِ گفتن دارم
و چقدر زود زبانم خسته شد از گفتنهایِ بیفایده
چقدر حرفهایم تناقض دارد
و چقدر چشمهایم حقیقت را آشکار میکند
چقدر این چقدرها ادامه دارند ...! :)
#زهرایش_نوشته
#جذاب #عاشقانه #هنر_عکاسی #مد #دخترونه
۴.۶k
۲۷ فروردین ۱۳۹۹
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.