خاطره ای از شهید حمزه حجت انصاری

🌹 خاطره ای از شهید حمزه حجت انصاری 🌹


نزدیکای عیـد سال ۶۵ بود...

فکر می کردم حالا که بچّه ها جبهه هستند عید و سال نـو یادشون نیست...

چند دقیقه ای که مونده بود تا سال تحویل بشه دیدم  جنب و جوشی تو سنگرمون به چشم می خوره

یکی از بچّه ها رفته سفره ای رو آورده و پهن کرده.

خدا رحمت کنه شهید احمدزاده رو ؛ ازش پرسیدم چـه خبـر شده؟

گفت چند لحـظـه ی دیگه، سال تحویـل میشه، برای همینه که بچّه ها گفتند بهتـره سفره ی هفت سین پهن کنیم.

مونده بودم چطور میشه تو سنگـر ، سفره ی هفت سین پهن کنیم؟!

دور و برمو  با دقّت نگاه کردم ، راستش یه کمی نون خشک بود و چند تا دونه کنسرو ماهی!

همین که داشتم فکر می کردم دیدم شش نفر اومدن تو سنگر و رفتن سراغ سفره ،حتما براتون جالبه که بگم یکی شون سه چهار سانت سیم خاردار تـو دستش بود که گذاشت سر سفره، یکی شون سلاح و خلاصه سمبـه (وسیله ای که باهاش سلاح شون رو پاک می کردن) کمی علف به عنوان سبـزه ،سرنیزه ، سربند.

شمردم دیدم شش تا شده ، با خنده گفتم : هفتمیش کو ؟‍!

شهید احمدزاده خنده ای کرد و گفت :

خودت سیّد !
 آره با خودت میشه هفت تا...

یکی از بچه ها رفت دفتر تبلیغات رادیوی کوچیک رو آورد . رادیو  که روشن شد تیک تاک پخش می شد . فهمیدیم چند ثانیه بیشتر به تحویل سال نو باقی نمونده ...     

🌹🌸🌹🌸🌹🌸🌹🌸🌹🌸🌹🌸🌹🌸🌹

سال نو بر همه شما بزرگواران مبارک باد


#طنز_جبهه



#عشق #عاشقانه #خاص #زیبا #جذاب #طنز #پست_جدید
دیدگاه ها (۱)

#شهدا #جانباز #مذهبی

#شهدا #جانباز #مذهبی

🍃گاهی عشق معجزه می‌کند و بی‌سیم‌چی گردان، آشنای غریب #شهدا م...

‍ 🍃 دفاع واژه‌ای است از ترکیب عشق و #غیرت، که دنیا و لذت های...

اگه بگم صداسیما مفت خور !!!کلا کمتر از انگشت های یه دست برنا...

مآفیآی قرمز من

Dark Blood p4

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط