~love me right~
~love me right~
ep⇨16
(نهههههههههه مااااااااامااااااااااان بااااااااباااااااااااا نهههههههههههههههههههههههه)
-نههههههههههههههههههه
وحشت زده از خواب پریدم عرقای سرد کل صورتمو پوشونده بود.تند تند نفس میکشیدم.صدای جیغ تو مغزم میپیچید.
اشکام که ناخوداگاه صورتمو خیس کرده بودنو پاک کردم.
لامپو روشن کردم.کشو رو باز کردم و عکس قدیمی رو دراوردمو نگاش کردم.
به خودم دختر مو قهوه ای که موهای بلندش رو شونه ش ریخته بود و لبخند شیرینی داشت نگاه کردم
یه زن که چشمام دماغم و فرم صورتم کپش بود.اونورشم یه مرد عینکی که فقط لبام و رنگ پوستمو ازش به ارث برده بودم.
اشکام بی وقفه ریختن...
-کجایین؟چرا منو با خودتون نبردین؟؟؟چرا
بغض تو گلوم نمیذاشت حرف بزنم
آهی کشیدم
قلب زخمیم درد میکرد.
به پدرم نگاه کردم -میدونی برادرت باهام چیکار کرد؟.....اون منو فروخت بابا
عکسو گذاشتم رو سینه م
-چرا نمیاین ببرینم....خسته م .....خیلی خسته م
تو بهترین کمپانیم تو بهترین خونه م ولی...ولی من آغوش گرمی میخام آغوش پدرومادرمو....بابا...مامان دخترتون نابود شده....عقده داره...دخترتون تشنه س....
تشنه ی محبته....چرا تنهام گذاشتین؟؟؟؟
♚دی او♚
اشاره کردم برن بخوابن.
چانیول همونطوری که چشماشو میمالید سرشو تکون داد و رفت
هق هقاش قلبمو به درد میورد.سرمو انداختم پایین امشب اصلا نتونسته بودم بخوابم حتی برای یه ثانیه...
(لبخند زد&بشین دی او
نشستم تو ماشینو بهش نگاه کردم-چیزی شده هیونگ؟
&دی او خوب گوش کن....... میخوام یه رازیو که بزرگه بهت بگم
-راز؟؟؟اون....چیه
&به نظرم تو قابل اعتماد ترین فرد تو گروهی
-میشنوم
&اون راز درمورد هاناس....اون از ده سالگی تو بار بوده
-چیییییی؟
چشمای بزرگم بزرگتر شد,
&اون کاملا پاکه....فکر بد نکن
-نه من منظورم این نبود &وقتی بچه بوده پدرومادرش تویه تصادف جلوی چشماش میمیرن...از اون به بعد عموش سرپرستیشو به عهده میگیره,,,,ولی عموش اونو به رئیس بار میفروشه,,,,,تا اینکه من دیدمش و از اون مرد خریدمش...
لبخند تلخی زد&اون خیلی مهربون و لطیفه...قلب بزرگی داره ولی سرنوشت اونو بازی داد...میدونی خیلی سخته....خیلی
وقتی از اون جهنم اوردمش بیرون کمکش کردم تا یه زندگیه جدید بسازه....ولی باید یکی هواشو داشته باشه....میتونم اونو بهت بسپارم؟)
لبخند تلخی زدمو به در بسته و هق هقایی که از توش میومد نگاه کردم.
این دختر چطور تونسته دووم بیاره؟
#lovemeright
ep⇨16
(نهههههههههه مااااااااامااااااااااان بااااااااباااااااااااا نهههههههههههههههههههههههه)
-نههههههههههههههههههه
وحشت زده از خواب پریدم عرقای سرد کل صورتمو پوشونده بود.تند تند نفس میکشیدم.صدای جیغ تو مغزم میپیچید.
اشکام که ناخوداگاه صورتمو خیس کرده بودنو پاک کردم.
لامپو روشن کردم.کشو رو باز کردم و عکس قدیمی رو دراوردمو نگاش کردم.
به خودم دختر مو قهوه ای که موهای بلندش رو شونه ش ریخته بود و لبخند شیرینی داشت نگاه کردم
یه زن که چشمام دماغم و فرم صورتم کپش بود.اونورشم یه مرد عینکی که فقط لبام و رنگ پوستمو ازش به ارث برده بودم.
اشکام بی وقفه ریختن...
-کجایین؟چرا منو با خودتون نبردین؟؟؟چرا
بغض تو گلوم نمیذاشت حرف بزنم
آهی کشیدم
قلب زخمیم درد میکرد.
به پدرم نگاه کردم -میدونی برادرت باهام چیکار کرد؟.....اون منو فروخت بابا
عکسو گذاشتم رو سینه م
-چرا نمیاین ببرینم....خسته م .....خیلی خسته م
تو بهترین کمپانیم تو بهترین خونه م ولی...ولی من آغوش گرمی میخام آغوش پدرومادرمو....بابا...مامان دخترتون نابود شده....عقده داره...دخترتون تشنه س....
تشنه ی محبته....چرا تنهام گذاشتین؟؟؟؟
♚دی او♚
اشاره کردم برن بخوابن.
چانیول همونطوری که چشماشو میمالید سرشو تکون داد و رفت
هق هقاش قلبمو به درد میورد.سرمو انداختم پایین امشب اصلا نتونسته بودم بخوابم حتی برای یه ثانیه...
(لبخند زد&بشین دی او
نشستم تو ماشینو بهش نگاه کردم-چیزی شده هیونگ؟
&دی او خوب گوش کن....... میخوام یه رازیو که بزرگه بهت بگم
-راز؟؟؟اون....چیه
&به نظرم تو قابل اعتماد ترین فرد تو گروهی
-میشنوم
&اون راز درمورد هاناس....اون از ده سالگی تو بار بوده
-چیییییی؟
چشمای بزرگم بزرگتر شد,
&اون کاملا پاکه....فکر بد نکن
-نه من منظورم این نبود &وقتی بچه بوده پدرومادرش تویه تصادف جلوی چشماش میمیرن...از اون به بعد عموش سرپرستیشو به عهده میگیره,,,,ولی عموش اونو به رئیس بار میفروشه,,,,,تا اینکه من دیدمش و از اون مرد خریدمش...
لبخند تلخی زد&اون خیلی مهربون و لطیفه...قلب بزرگی داره ولی سرنوشت اونو بازی داد...میدونی خیلی سخته....خیلی
وقتی از اون جهنم اوردمش بیرون کمکش کردم تا یه زندگیه جدید بسازه....ولی باید یکی هواشو داشته باشه....میتونم اونو بهت بسپارم؟)
لبخند تلخی زدمو به در بسته و هق هقایی که از توش میومد نگاه کردم.
این دختر چطور تونسته دووم بیاره؟
#lovemeright
۴.۶k
۰۱ فروردین ۱۳۹۵
دیدگاه ها (۱۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.