~love me right~
~love me right~
ep⇨17
صدای کوبوندن در از خواب پروندتم.اخم کردمو به ساعت نگاه کردم.ساعت 4 بود.اوفی کشیدم حتما خیالاتی شدم.
سرمو فرو بردم تو بالش.باز صدای در زدن اومد.
با صدایی که خواب الودگی توش موج میزد آروم گفت:هانا....بیدارشو....هاناا...هانااا
ضربه ش به در بیشتر شد,*هی....هاناااا....هاناااااااا....اوفففف بیدارشووووو
با دستمال اشکای خشک شده رو گونه هامو پاک کردم.
درو باز کرد.با موهای ژولیده چانیول روبه رو شدم.
داد زد:مگه نمیگم بیدارشو.
پریدم بالا-هی پارک چانیوللللل
دقت کردم لباساشو پوشیده بود و اماده وایساده بود.
-چخبره؟
پوزخند زد:تمرین داریم و خوب صبحونه هم میخایم
بکهیون گیج و ویج اومد از پشت چانیول رد شدو رفت سمت پله ها.
اخم کردم-ساعت چهار صبح تمرین کجا بود بیا برو انقد رو مخم راه نرو
ولو شدم رو تخت.
*نه تو واقعا دلت میخاد عکسه بره اینستا.
لبامو انقد محکم گاز گرفتم که فک کنم خون بیاد بالشتمو پرت کردم-بیا برووووو اماده میشم
////
به خودم تو اینه نگاه کردم.لبام زخم شده بودو یه ریز خون میومد...اهمیتی ندادم و رفتم پایین.
دی او صبحونه رو اماده کرد و با دیدنم چشمای قلمبه ش گرد تر شد.
نگاهش چرخیدو رو لبام ثابت موند.گفت:ل...ل..باتون
-چیزی نیس.
یه تیکه کیک برنجی گذاشتم تو دهنم.کریس و شیومین و چانیول و بکهیون نشسته بودن دور میزو با تعجب نگام میکردن.
از آشپزخونه دور شدم و رفتم سمت پله ها پامو گذاشتم رو پله اولیه ولی دیدم لوهان و سهون دارن میان پایین.
برگشتمو پایین پله ها وایسادم و به دیوار تکیه دادم.
سهون سری تکون دادو سریع رد شد.
لوهان اروم اروم اومد پایین با چشمای بزرگ اهوییش نگام کرد.
سرمو انداختم پایین.روبروم وایساد سرمو اوردم بالا.
سرشو خاروندو دست کرد تو جیب سوییشرتش.
&از ل..بات داره خون میاد.
دستمالو گرفت سمتم
اروم گفتم-ایرادی نداره
از کنارش رد شدم دستمو گرفت و کشیدتم.چسبیدم به جای قبلیم.
با تعجب نگاش کردم.دستمالو گذاشت رو لبام,احساس کردم سرخ شدم.
داغ کرده بودم وای خدا چم شده
دستش هنوز دور مچم قفل شده بود
اب دهنمو قورت دادم.قلبم انقد تند میزد که خیلی راحت صداشو میشد شنید،
همونجوری که به لبام خیره شده بود گفت&متاسفم
_هوم؟
&م...متاسفم بابت...دیشب ...
_این همون لوهان مغروره از خودراضی بود؟قسم میخورم سایز چشمام دو برابر شد،_اشکالی نداره، فاصلمون کم بود. میترسیدم یکیشون دربیاد مارو ببینه
دستمو گذاشتم رو دستی که رو لبام بود، با چشمای درشتش نگام کرد،
_م..ممنون من خوبم
دستمالو از دستش دراوردم.دست چپش که دور دستم قفل شده بود شل شد.
از کنارش رد شدمو از پله ها رفتم بالا.
انقد تند عین باد رفتم که خودمم نفهمیدم
پریدم تو اتاقمو درو پشتم بستم.به در تکیه دادم،
دستمو گذاشتم رو پیشونیم
_چته دختر
یه نفس عمیق کشیدم، نزدیک بود نفسم بند بیاد
_نه نه...حتما هیجان زده م که مهربون شده اون هیچ حسی بهم نداره...اره...بابت دیشب شرمنده بوده....خواسته جبران کنه
موهامو بهم ریختم _ولی چرا انقد داغ کردم؟آآآآآآآآه....نمیتونی انقد خودتو اینور نکوبی؟ (:با قلبشه:)
#lovemeright
ep⇨17
صدای کوبوندن در از خواب پروندتم.اخم کردمو به ساعت نگاه کردم.ساعت 4 بود.اوفی کشیدم حتما خیالاتی شدم.
سرمو فرو بردم تو بالش.باز صدای در زدن اومد.
با صدایی که خواب الودگی توش موج میزد آروم گفت:هانا....بیدارشو....هاناا...هانااا
ضربه ش به در بیشتر شد,*هی....هاناااا....هاناااااااا....اوفففف بیدارشووووو
با دستمال اشکای خشک شده رو گونه هامو پاک کردم.
درو باز کرد.با موهای ژولیده چانیول روبه رو شدم.
داد زد:مگه نمیگم بیدارشو.
پریدم بالا-هی پارک چانیوللللل
دقت کردم لباساشو پوشیده بود و اماده وایساده بود.
-چخبره؟
پوزخند زد:تمرین داریم و خوب صبحونه هم میخایم
بکهیون گیج و ویج اومد از پشت چانیول رد شدو رفت سمت پله ها.
اخم کردم-ساعت چهار صبح تمرین کجا بود بیا برو انقد رو مخم راه نرو
ولو شدم رو تخت.
*نه تو واقعا دلت میخاد عکسه بره اینستا.
لبامو انقد محکم گاز گرفتم که فک کنم خون بیاد بالشتمو پرت کردم-بیا برووووو اماده میشم
////
به خودم تو اینه نگاه کردم.لبام زخم شده بودو یه ریز خون میومد...اهمیتی ندادم و رفتم پایین.
دی او صبحونه رو اماده کرد و با دیدنم چشمای قلمبه ش گرد تر شد.
نگاهش چرخیدو رو لبام ثابت موند.گفت:ل...ل..باتون
-چیزی نیس.
یه تیکه کیک برنجی گذاشتم تو دهنم.کریس و شیومین و چانیول و بکهیون نشسته بودن دور میزو با تعجب نگام میکردن.
از آشپزخونه دور شدم و رفتم سمت پله ها پامو گذاشتم رو پله اولیه ولی دیدم لوهان و سهون دارن میان پایین.
برگشتمو پایین پله ها وایسادم و به دیوار تکیه دادم.
سهون سری تکون دادو سریع رد شد.
لوهان اروم اروم اومد پایین با چشمای بزرگ اهوییش نگام کرد.
سرمو انداختم پایین.روبروم وایساد سرمو اوردم بالا.
سرشو خاروندو دست کرد تو جیب سوییشرتش.
&از ل..بات داره خون میاد.
دستمالو گرفت سمتم
اروم گفتم-ایرادی نداره
از کنارش رد شدم دستمو گرفت و کشیدتم.چسبیدم به جای قبلیم.
با تعجب نگاش کردم.دستمالو گذاشت رو لبام,احساس کردم سرخ شدم.
داغ کرده بودم وای خدا چم شده
دستش هنوز دور مچم قفل شده بود
اب دهنمو قورت دادم.قلبم انقد تند میزد که خیلی راحت صداشو میشد شنید،
همونجوری که به لبام خیره شده بود گفت&متاسفم
_هوم؟
&م...متاسفم بابت...دیشب ...
_این همون لوهان مغروره از خودراضی بود؟قسم میخورم سایز چشمام دو برابر شد،_اشکالی نداره، فاصلمون کم بود. میترسیدم یکیشون دربیاد مارو ببینه
دستمو گذاشتم رو دستی که رو لبام بود، با چشمای درشتش نگام کرد،
_م..ممنون من خوبم
دستمالو از دستش دراوردم.دست چپش که دور دستم قفل شده بود شل شد.
از کنارش رد شدمو از پله ها رفتم بالا.
انقد تند عین باد رفتم که خودمم نفهمیدم
پریدم تو اتاقمو درو پشتم بستم.به در تکیه دادم،
دستمو گذاشتم رو پیشونیم
_چته دختر
یه نفس عمیق کشیدم، نزدیک بود نفسم بند بیاد
_نه نه...حتما هیجان زده م که مهربون شده اون هیچ حسی بهم نداره...اره...بابت دیشب شرمنده بوده....خواسته جبران کنه
موهامو بهم ریختم _ولی چرا انقد داغ کردم؟آآآآآآآآه....نمیتونی انقد خودتو اینور نکوبی؟ (:با قلبشه:)
#lovemeright
۴.۸k
۰۱ فروردین ۱۳۹۵
دیدگاه ها (۲۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.