رز سیاه من

رز سیاه من🥀🩸

پارت4

همینجور داشتیم میگشتیم که احساس کردم یکی داره دنبالمون میکنه

ات: لونا...احساس میکنم یکی داره دنبالمون میکنه(یواش جوری که فقط لونا بشنوه)

لونا: چیکار کنیم ات(ترس)

ات: جیغغغغغغغغ

لونا: اتتت جیغغغغ

«پرش زمانی به دو ساعت بعد»

ویو ات

چشامو باز کردم دیدم رو یه تخت بزرگم لونا کنارم خاب بود

به اطراف نگا کردم یه اتاق با رنگ مشکی بود راستش خیلی جای جذابی بود

یهو در باز شد...

یکی وارد اتاق شد

مرد: اووو دختر کوچولو بیدار شدی

ات: ت..تو..کی..هستی(ترس)

مرد: چرا لکنت گرفتی کوچولو(پوزخند)

ات: من کوچولو نیستم عوضی(داد)

مرد: توکه نمیخای دوستتو بفرستم اون دنیا(جدی)

ات: ن..نه...توروخدا ولمون کن...بریم(ترس و بغض)

مرد: نمیشه حالا حالاها مهمون مایی(نیشخند)

ویو ات

وقتی نیش خند زد تنم لرزید دندوناش مثل دندونای خوناشام بود

مرد: به اجوما میگم براتون لباس بیاره باید اونارو بپوشین(جدی)

ات: چ....چ..چشم(ترس)

ویو ات

اون مرده از اتاق خارج شد ولی دروغ نگم خیلی جذاب بود

رفتم پیش لونا رو تخت نشستم

ات: لونا...بیدارشو

لونا: اتتتت بزار یکم بخابممم(خابالو)

ات: لونا بیدارشوو(بلند)

لونا: باشه باشه بیدارشدم

ات: افرین

لونا: ات...اینجا کجاست(گیج)

ات: منم نمیدونم...وقتی بهوش اومدم دیدم اینجام

داشتیم حرف میزدیم که یکی در زد

اجوما: اجازه هس؟

لونا و ات: بله خانم

اجوما: دخترم من براتون لباس آوردم...و اینکه

یادتون باشه به ارباب بی احترامی نکنید

چون براش مهم نیس کی جلوشه فقط اونو میکشه

ات: خانم

اجوما: اجوما صدام کن دخترم(لبخند)

ات: ببخشید...اجوما ما چجوری از اینجا سر در آوردیم؟

اجوما: ارباب و دوست صمیمیش رفتن تو

جنگل قدم بزنن وقتی برگشتن شما بغل اونا بودین

ات: باشه...ممنون(لبخند)

اجوما: خاهش میکنم دخترم... کاری داشتین صدام کنین(مهربون)

ات و لونا: چشم

ویو ات

وقتی اجوما رفت منو لونا لباسامونو عوض کردیم

ات: واعوو چقد خوش سلیقس

لونا: نه اصلااا

ات: خنده

لونا:...

خمارییی
اسلاید دوم لباس لونا
اسلاید سوم لباس ات
اسلاید چهارم اتاقشون

لایکو کامنت یادتون نره گرلا🍓🪐✨
دیدگاه ها (۲)

رز سیاه من 🥀🩸پارت5لونا: بسه بیا بریم غذا بخوریم خیلییی گشنمه...

شانستو امتحان کن✨💜

رز سیاه من🥀🩸پارت3لونا: بخاطر من تو دردسر افتادی(بغض)ات: لونا...

بچه ها بگین فیکو ادامه بدم یانه🪐✨

گل وحشی منپارت ۶ ویو اتخیلی واقعا درد داشتم که تهیونگ از اتا...

رمان( عمارت ارباب) پارت ۱

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط