واکنشات
وقتی حامله ای🤰🌟
ا. ت:چان کدوم گوری
چان:اومدم، جانم کارت چیه
ا. ت:بیا پیشم بخواب
چان:آخه دارم غذا درس میکنم
ا. ت:جیغ میکشما
چان :باشه . باش قبول ، فقط بزار من برم غذا رو خاموش کنم
ا. ت:زود بیایا
_
ویو چان
رفتم غذا رو خاموش کردم. برم کنار ا. ت.
رفتم پیشش
ا. ت:بیا اینجا
رفتم پیشش خوابیدم .
بیدار شدم دیدم صبح. ا. ت آروم خوابیده. خدا خودش بچس میخواد ی بچه دیگه ام بیاره.
__
ویو ا. ت
بیدار شدم دیدم چان داره به من نگا میکنه و دار فک میکنه
دسمتو تکون دادم
ا. ت:کجایی
چان:هیجی داشتم فک میکردم
ا. ت:کمکم کن می خوام برم فیلم ببینم
چان:بیا
داشتم فیلم میدیدم که یهو تشنم شد رفتن اب بخورم که نمیدونم چی شد چشمام سیاهی رفت بعدش دیگه هیچی نفهمیدم
__
ویو چان
از دستشویی اومدم بیرون دیدم ات دار بزور خودشو نگه میداره داشت خندم میگرفت که دیدم افتاد. سریع رفتم سمتش.........
پرش زمانی به بیمارستان
ا. ت رو بردن اتاق عمل خدا منتظرم پسر کوچولوم بیاد وایی. تو همین فکرا بودم که در اتاق عمل باز شد
چان:چشید
دکتر:وضعیت بچه خوب ولی خانمتون یکم بد.ولی نگران نباشید همیشه همینه
چان:ممنون. ولی بچه کجان؟
دکتر جارو نشون رفتم سمت اتاق دیدم یه کوچولو اونجاس خدا کیوت.
پرش زمانی شب
اوت بلخره بهوش اومده بود رفتم پیشش
__
این ها سال های سال کنار هم زندگی کردن
و پایان
ا. ت:چان کدوم گوری
چان:اومدم، جانم کارت چیه
ا. ت:بیا پیشم بخواب
چان:آخه دارم غذا درس میکنم
ا. ت:جیغ میکشما
چان :باشه . باش قبول ، فقط بزار من برم غذا رو خاموش کنم
ا. ت:زود بیایا
_
ویو چان
رفتم غذا رو خاموش کردم. برم کنار ا. ت.
رفتم پیشش
ا. ت:بیا اینجا
رفتم پیشش خوابیدم .
بیدار شدم دیدم صبح. ا. ت آروم خوابیده. خدا خودش بچس میخواد ی بچه دیگه ام بیاره.
__
ویو ا. ت
بیدار شدم دیدم چان داره به من نگا میکنه و دار فک میکنه
دسمتو تکون دادم
ا. ت:کجایی
چان:هیجی داشتم فک میکردم
ا. ت:کمکم کن می خوام برم فیلم ببینم
چان:بیا
داشتم فیلم میدیدم که یهو تشنم شد رفتن اب بخورم که نمیدونم چی شد چشمام سیاهی رفت بعدش دیگه هیچی نفهمیدم
__
ویو چان
از دستشویی اومدم بیرون دیدم ات دار بزور خودشو نگه میداره داشت خندم میگرفت که دیدم افتاد. سریع رفتم سمتش.........
پرش زمانی به بیمارستان
ا. ت رو بردن اتاق عمل خدا منتظرم پسر کوچولوم بیاد وایی. تو همین فکرا بودم که در اتاق عمل باز شد
چان:چشید
دکتر:وضعیت بچه خوب ولی خانمتون یکم بد.ولی نگران نباشید همیشه همینه
چان:ممنون. ولی بچه کجان؟
دکتر جارو نشون رفتم سمت اتاق دیدم یه کوچولو اونجاس خدا کیوت.
پرش زمانی شب
اوت بلخره بهوش اومده بود رفتم پیشش
__
این ها سال های سال کنار هم زندگی کردن
و پایان
۱۵.۰k
۲۶ اسفند ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.