ماهِ شب را هالۀ رخسار مهلایت کنم
ماهِ شب را هالۀ رخسار مهلایت کنم
یک نظر باگوشۀ چشمت به رویم تازه کن
تا دو چشمانم نثار چشم شهلایت کنم
خواهَمت تا دل گشایی بر دل غم دار من
این دلِ غم دیده را در قلب مینایت کنم
هر شب آرام از نگاهم بی تعلل میروی
شعله جانم میزنم تا شمع شبهایت کنم
من که مهجورم ز روی ماه تابانت ولی
گو کجا باید بجویم تا که پیدایت کنم
در فراقت آنچنان بارَد ز چشمم اشک غم
رودِ خشکِ دیدگانم نَهر دریایت کنم
گرچه بستی در به روی آرزوهایم ولی
دسته گل ، با حسرتی آویز درهایت کنم
بیوفایی کردی اکنون ، رو به حرمان میروی
اندکی آهسته رو تا من تماشایت کنم
یک نظر باگوشۀ چشمت به رویم تازه کن
تا دو چشمانم نثار چشم شهلایت کنم
خواهَمت تا دل گشایی بر دل غم دار من
این دلِ غم دیده را در قلب مینایت کنم
هر شب آرام از نگاهم بی تعلل میروی
شعله جانم میزنم تا شمع شبهایت کنم
من که مهجورم ز روی ماه تابانت ولی
گو کجا باید بجویم تا که پیدایت کنم
در فراقت آنچنان بارَد ز چشمم اشک غم
رودِ خشکِ دیدگانم نَهر دریایت کنم
گرچه بستی در به روی آرزوهایم ولی
دسته گل ، با حسرتی آویز درهایت کنم
بیوفایی کردی اکنون ، رو به حرمان میروی
اندکی آهسته رو تا من تماشایت کنم
۳.۶k
۲۴ شهریور ۱۳۹۹
دیدگاه ها (۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.