اما تلف شدیم گناهی نداشتیم

امّا تلف شدیم؛ گناهی نداشتیم
شب پشت شب سحر شد و ماهی نداشتیم

رستم شدیم و آخرِ شهنامه خوش نبود
مُردیم لحظه لحظه و چاهی نداشتیم

چون رود آمدیم به هر پستی یی فرود
چون آبشار، جز دره راهی نداشتیم

می خواستیم مَرد بمانیم همچو کوه
پنداشتیم و پشت و پناهی نداشتیم

کوه است کوه و نیست پناهی ش غیر خویش
ما نیز غیر باد پناهی نداشتیم

ما را بهانه دیدن آیینه خانه بود
محض رضای آینه، آهی نداشتیم

همدل شدیم تا دل مان داوری کند
دل ها ز سنگ بود... الهی نداشتیم

کاری به جز دعا که نیامُختِ مان پدر
جز لشکر امید، سپاهی نداشتیم...

#رستم_عجمی (تاجیکستان)
دیدگاه ها (۱)

صورتِ فکر من از روی تو نورانی تر استنیت خیر من از کفر تو پنه...

کسی نگشاید از یاری، در کاشانه ما رابه چاه افکنده اند آری کلی...

انسانهای صادق به صداقت حرف هیچکس شک نمیکنند و حرفِ همه را با...

️همیشه می دانستم که تقدیر من دل باختن به دیوانه ای ست که زبا...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط