کسی نگشاید از یاری در کاشانه ما را
کسی نگشاید از یاری، در کاشانه ما را
به چاه افکنده اند آری کلید خانهء مارا
منم صید بدام افتادهء صیاد بی رحمی
که با خون جگر آمیخت آب و دانهء مارا
دل بیگانه اش ازغم شود پرخون که میخواهد
زشادیها تهی سازد دل فرزانهء مارا
به افسون گر زبان قصه ام را بست بر یاران
ولی طبع خموشم بازگفت افسانهء مارا
کدامین اختر امشب بزم ما را گرمی افزاید
چراغ آه گر روشن نسازد خانهء مارا
منم آن زن که سر از روسپیدی بر فلک سایم
ندارد هر سیه دل همت مردانهء مارا
(رباب) افتاده ام در دست گوهر ناشناسانی
که نشناسند قدر گوهر یکدانه مارا
#رباب_تمدن
به چاه افکنده اند آری کلید خانهء مارا
منم صید بدام افتادهء صیاد بی رحمی
که با خون جگر آمیخت آب و دانهء مارا
دل بیگانه اش ازغم شود پرخون که میخواهد
زشادیها تهی سازد دل فرزانهء مارا
به افسون گر زبان قصه ام را بست بر یاران
ولی طبع خموشم بازگفت افسانهء مارا
کدامین اختر امشب بزم ما را گرمی افزاید
چراغ آه گر روشن نسازد خانهء مارا
منم آن زن که سر از روسپیدی بر فلک سایم
ندارد هر سیه دل همت مردانهء مارا
(رباب) افتاده ام در دست گوهر ناشناسانی
که نشناسند قدر گوهر یکدانه مارا
#رباب_تمدن
- ۲۹۱
- ۲۶ دی ۱۳۹۴
دیدگاه ها (۱)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط