ℙ𝕒𝕣𝕥⁵¹
ℙ𝕒𝕣𝕥⁵¹
در باز شد و ماشین رو توی حیاط بزرگ عمارت پدرش پارک کرد!
_بشین!
اومد و دوباره بغلم کرد و بردم داخل! کارش برام عجیب بود اما خیلی لذت بخش بود!
پدرش نزدیک اومد و لبخند رصایت بخشی زد!
تهیونگم با یه نگاه غرورمند بهش نگاه کرد!
پ/ت:اجوما...اتاقشون رو بهشون نشون بده!
بعد پشت سر آجوما رفت و به اتاقمون رفتیم!تهیونگ منو رو تخت خوابوند و خودشم دراز کشید،
به اتاق نگاه میکردم؛ اتاقی بزرگ با تم سفید طلایی؛ امم قشنگه اما مشکی طلایی بهتر بود!
_بی چی فکر میکنی؟
+ها...هیچی!
_بهم بگو دقیقا با جیسونگ چی گفتین؟
+امم..ما..یعنی اون
_مِن مِن نکن! فقط بهم توصیح بده! قرار نیس اذیتت کنم!
نفس عمیقی کشیدم،باید چی میگفتم؟
_اهمم
+اون اشتباهی اومده بود تو اتاق! بعدم ک دید اشتباه اومده زود برگشت!
_اون ک اتاق! اما اون وسط سالن چی بهم میگفتین؟
+اون فقط پرسید که...پرسید که حالم خوبه یانه!
_من خرم؟(خدا نکنه پسرم😑)فک کردی نمیفهمم دروغ میگی؟
شونشو گرفت و بغلش کرد!
_بهم راستشو بگو بیبی!
بغضم ترکید!
+هق..هق...اون تحدیدم کرد! بهم گفت..هق
_بهت چی گفت؟
+بهم گفت باید اعتراف کنم .هق...این بچه از تو نیس!
عصبی شد اما خودشو کنترل کرد و با دستاش گونمو نوازش کردواشکامو پاک کرد!
_به ددی توضیح بده! کامل!
یه نفس خونسردی کشیدم وادامه دادم!
+گفت اگه اینطوری اعتراف نکنم دیگه نمیتونم نونا،فلیکس یا..هق ببینم! اون گفت از دوستای هانه! گفت زندگیمو ازم بگیره! هق
_اون هیچ کاری نمیتونه بکنه! کسی نمیتونه زندگی کیم تهیونگ رو بهم بریزه!
+تهیونگ!مشکل اونا با تو چیه؟
_یه ارث الکی! ارثی ک چشم ندارن از پدرم بهم برسه!....الانم گریه نکن به بچم فشار میاد!
اشکامو پاک کردم و لبخندی زدم!
+اهمم...باشه
بلند شد و به سمت در حرکت کرد!
+بابای بچم!
برگشت و با پوزخند بهم نگاه کرد!
_بله؟!
+هیچی
"ویو ته"
حرفش یه حس عجیبی بهم داد! بابای بچم! جالبه!
از حرفای جیسونگ عصبی بودم و نمیدونستم چیکار کنم!
به اتاق پدرم رفتم و ماجرا رو تعریف کردم!
پ/ت: خوب که چی؟
_خب ک چی؟! اگ به بچه آسیب بزنه؟
پت:اون هیچ غلطی نمیتونه بکنه! تو خیالت راحت! تو فقط مواظب بچت باش!
لبخند عصبی زدم و از اتاقش بیرون رفتم و درو بهم کوبیدم!
_عوضی! فقط آسیبی به بچم برسه!
رفتم از آجوما یه آبمیوه گرفتم و به اتاق ات رفتم!
آخی چ گوگولی خوابیده بود! آبمیوه رو روی میز کنارش گذاشتم و کنارش دراز کشیدم.
ببخشید دیر نوشتممممم
#فیک
در باز شد و ماشین رو توی حیاط بزرگ عمارت پدرش پارک کرد!
_بشین!
اومد و دوباره بغلم کرد و بردم داخل! کارش برام عجیب بود اما خیلی لذت بخش بود!
پدرش نزدیک اومد و لبخند رصایت بخشی زد!
تهیونگم با یه نگاه غرورمند بهش نگاه کرد!
پ/ت:اجوما...اتاقشون رو بهشون نشون بده!
بعد پشت سر آجوما رفت و به اتاقمون رفتیم!تهیونگ منو رو تخت خوابوند و خودشم دراز کشید،
به اتاق نگاه میکردم؛ اتاقی بزرگ با تم سفید طلایی؛ امم قشنگه اما مشکی طلایی بهتر بود!
_بی چی فکر میکنی؟
+ها...هیچی!
_بهم بگو دقیقا با جیسونگ چی گفتین؟
+امم..ما..یعنی اون
_مِن مِن نکن! فقط بهم توصیح بده! قرار نیس اذیتت کنم!
نفس عمیقی کشیدم،باید چی میگفتم؟
_اهمم
+اون اشتباهی اومده بود تو اتاق! بعدم ک دید اشتباه اومده زود برگشت!
_اون ک اتاق! اما اون وسط سالن چی بهم میگفتین؟
+اون فقط پرسید که...پرسید که حالم خوبه یانه!
_من خرم؟(خدا نکنه پسرم😑)فک کردی نمیفهمم دروغ میگی؟
شونشو گرفت و بغلش کرد!
_بهم راستشو بگو بیبی!
بغضم ترکید!
+هق..هق...اون تحدیدم کرد! بهم گفت..هق
_بهت چی گفت؟
+بهم گفت باید اعتراف کنم .هق...این بچه از تو نیس!
عصبی شد اما خودشو کنترل کرد و با دستاش گونمو نوازش کردواشکامو پاک کرد!
_به ددی توضیح بده! کامل!
یه نفس خونسردی کشیدم وادامه دادم!
+گفت اگه اینطوری اعتراف نکنم دیگه نمیتونم نونا،فلیکس یا..هق ببینم! اون گفت از دوستای هانه! گفت زندگیمو ازم بگیره! هق
_اون هیچ کاری نمیتونه بکنه! کسی نمیتونه زندگی کیم تهیونگ رو بهم بریزه!
+تهیونگ!مشکل اونا با تو چیه؟
_یه ارث الکی! ارثی ک چشم ندارن از پدرم بهم برسه!....الانم گریه نکن به بچم فشار میاد!
اشکامو پاک کردم و لبخندی زدم!
+اهمم...باشه
بلند شد و به سمت در حرکت کرد!
+بابای بچم!
برگشت و با پوزخند بهم نگاه کرد!
_بله؟!
+هیچی
"ویو ته"
حرفش یه حس عجیبی بهم داد! بابای بچم! جالبه!
از حرفای جیسونگ عصبی بودم و نمیدونستم چیکار کنم!
به اتاق پدرم رفتم و ماجرا رو تعریف کردم!
پ/ت: خوب که چی؟
_خب ک چی؟! اگ به بچه آسیب بزنه؟
پت:اون هیچ غلطی نمیتونه بکنه! تو خیالت راحت! تو فقط مواظب بچت باش!
لبخند عصبی زدم و از اتاقش بیرون رفتم و درو بهم کوبیدم!
_عوضی! فقط آسیبی به بچم برسه!
رفتم از آجوما یه آبمیوه گرفتم و به اتاق ات رفتم!
آخی چ گوگولی خوابیده بود! آبمیوه رو روی میز کنارش گذاشتم و کنارش دراز کشیدم.
ببخشید دیر نوشتممممم
#فیک
۱۳.۵k
۰۲ فروردین ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.