یارب آشفتگی زلف به دستارش ده

یارب آشفتگی زلف به دستارش ده
چشم بیمار بگیر و دل بیمارش ده

تا به ما خسته دلان بهتر ازین پردازد
دلی از سنگ خدایا به پرستارش ده

چاک چون صبح کن از عشق گریبانش را
سر چو خورشید به هر کوچه و بازارش ده

از تهیدستی حیرت زدگان بی‌خبرست
دستش از کار ببر، راه به گلزارش ده

سرمهٔ خواب ازان چشم سیه مست بشو
شمع بالین ز دل و دیدهٔ بیدارش ده

تا مگر با خبر از صورت عالم گردد
به کف آیینه‌ای از حیرت دیدارش ده

نیست از سنگ دلم، ورنه دعا می‌کردم
کز نکویان، به خود ای عشق سر و کارش ده

صائب این آن غزل مرشد روم است که گفت
ای خداوند یکی یار جفا کارش ده

صائب_تبریزی
دیدگاه ها (۳)

ﻧﺎﻣﻪٔ ﺧﺪﺍ ﺑﻪ ﺑﻨﺪﮔﺎﻧﺶ! ﻓﺮﺽ ﮐﻨﯿﺪ ﻣﻦ ﺍﺻﻼ ﻭﺟﻮﺩ ﻧﺪﺍﺭﻡ، ﺑﺮﻭﻳﺪ ﻣﺜﻞ ...

با من رجوع کنمن نا توانم از گفتنزیرا که «دوستت دارم»حرفیستکه...

زانوی غم رامحکم بغل کرده ایمو آغوشمان تشنه ی همدیگربیااین با...

دلمبه جای خالی تو هم خوش استچونجایخالیتوست..┄┄┄┄┄❅✾❅┄┄┄┄┄

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط