📌
⭕️ وام برای ازدواج یا اعوجاج ...!! (قسمت سوم)
🔺 خوب رسیدیم به اینجای خبر که جوون نمیدونم چندین و چند ساله ما با کلی تغییر در ظاهر، رفت تو فضای مجازی و یه خانمپلنگِ پیدا کرد و پیش خودش گفت: چه یالی چه کوپالی، این زن زندگی منه ...
البته ناگفته نماند این خواهر پلنگ مجازی ما کااااملااا نشنال تشریف داشتن و حسود های پلاستیکی هی میرفتن تو لایو هاش و پایین پست هاش کامنت میزاشتن و مینوشتن «بیریخت عملی» ...
اما جوون بیچاره براش مهم نبود پلاستیکی باشه یا چی ... هی دایرک میداد «های لاویو-I love you» اما آبجی پلنگِ خبر ما سین نمیزد چون شاخ بود...
جوون، خمار و عاشق، نا امید از نیم نگاه یار، راهی کوه بیابون شد؛ اما قبل این که از شهر خارج بشه یادش اومد همه جا خشک سالیه، آب و علفی نمونده امورات بگذرونه، واسه همینم راه رو کج کرد به طرف پارک سر کوچشون ...
اون دور و ورا پیری بود دانا و حسابگر... ناگهان دید موجودی شبیه جوجه تیغی، یا شایدم خروسی لاری، از دور کرد خود نمای...
پیردانا اول که جوون چندین و چند ساله ما رو دید، نشناخت، اما خوب که دقت کرد دید خودشه رفت جلو و گفت: حاجی پشمام ... این چه قیافه یه واسه خودت درست کردی ؟! تو یادگار رستم و آرش و اسفندیار ی ... تو را چه به شلوار پاره و تیشرت گنگ آخه؟! ... جوون که حسابی دلش پر بود مثل عر ، خر زد و شرح ما وقع داد...( خدا رو شکر پاش به پارک نرسید وگرنه ادامه این خبر تو کمپ روایت می شد)
پیر دانا دستی به ریشو دستی دیگر به گوشی موبایل آیفن سیزدش زد تا راه چاره ی برای جوان مفلس بیابد...
ناگهان یافت راه چاره را برای این جوان بیچاره ...
بازم ادامه داره ...
#خروس_لاری
#آرش
#رستم
#پیر_دانا
#جوان
✅ فَسیل👇
کانال تلگرام👇
https://t.me/joinchat/G7X21qf1WmIzZjVk
صفحه اینستاگرام👇
https://instagram.com/faseel_ir?utm_medium=copy_link
🔺 خوب رسیدیم به اینجای خبر که جوون نمیدونم چندین و چند ساله ما با کلی تغییر در ظاهر، رفت تو فضای مجازی و یه خانمپلنگِ پیدا کرد و پیش خودش گفت: چه یالی چه کوپالی، این زن زندگی منه ...
البته ناگفته نماند این خواهر پلنگ مجازی ما کااااملااا نشنال تشریف داشتن و حسود های پلاستیکی هی میرفتن تو لایو هاش و پایین پست هاش کامنت میزاشتن و مینوشتن «بیریخت عملی» ...
اما جوون بیچاره براش مهم نبود پلاستیکی باشه یا چی ... هی دایرک میداد «های لاویو-I love you» اما آبجی پلنگِ خبر ما سین نمیزد چون شاخ بود...
جوون، خمار و عاشق، نا امید از نیم نگاه یار، راهی کوه بیابون شد؛ اما قبل این که از شهر خارج بشه یادش اومد همه جا خشک سالیه، آب و علفی نمونده امورات بگذرونه، واسه همینم راه رو کج کرد به طرف پارک سر کوچشون ...
اون دور و ورا پیری بود دانا و حسابگر... ناگهان دید موجودی شبیه جوجه تیغی، یا شایدم خروسی لاری، از دور کرد خود نمای...
پیردانا اول که جوون چندین و چند ساله ما رو دید، نشناخت، اما خوب که دقت کرد دید خودشه رفت جلو و گفت: حاجی پشمام ... این چه قیافه یه واسه خودت درست کردی ؟! تو یادگار رستم و آرش و اسفندیار ی ... تو را چه به شلوار پاره و تیشرت گنگ آخه؟! ... جوون که حسابی دلش پر بود مثل عر ، خر زد و شرح ما وقع داد...( خدا رو شکر پاش به پارک نرسید وگرنه ادامه این خبر تو کمپ روایت می شد)
پیر دانا دستی به ریشو دستی دیگر به گوشی موبایل آیفن سیزدش زد تا راه چاره ی برای جوان مفلس بیابد...
ناگهان یافت راه چاره را برای این جوان بیچاره ...
بازم ادامه داره ...
#خروس_لاری
#آرش
#رستم
#پیر_دانا
#جوان
✅ فَسیل👇
کانال تلگرام👇
https://t.me/joinchat/G7X21qf1WmIzZjVk
صفحه اینستاگرام👇
https://instagram.com/faseel_ir?utm_medium=copy_link
۱.۹k
۱۰ آبان ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.