هزارویکحکایت

📚 #هزارویک‌حکایت

مردی به سرعت و چهار نعل با اسبش می تاخت.

اینطور به نظر میرسید، که به جای بسیار مهمی میرفت
مردی کنار جاده ایستاده بود
فریاد زد:
کجا میروی؟!

مرد اسب سوار جواب داد:
نمیدانم از اسبم بپرس.

این داستان زندگی خیلی از مردم است!

آنها سوار بر عادتها و باورهای غلطشان
می تازند بدون اینکه بدانند کجا میروند...!!!
دیدگاه ها (۰)

ابتدا یک خرمن موی سیاه و شانه را با کمی از پیچ و تاب حالت اف...

نیایش_شبانگاهی جان جانان من!امروز و هر روز مرا ،از آرامش بیک...

بمناسبت شروع مدارس یادی کنیم از این اتفاق که چند سال پیش‏در ...

سال کاهش تورم و رشد تولید هم هست...!مسئولین یه کم دیگه تلاش ...

کجا می روی.......

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط