بادیگارد من
𝐌𝐲 𝐁𝐨𝐝𝐲𝐠𝐮𝐚𝐫𝐝
(𝐏𝐚𝐫𝐭 78)
تهیونگ: سیس ددی آرتا؟
با شنیدن صدای او یونا و جونگ کوک از رو صندلی پریدن و کمی متعجب شدن ولی خنده ای کردن ..
جونگ کوک: تو از کجا یهو ظاهر شدی ... ات کجاست؟
تهیونگ: ات؟ چرا از من میپرسی ...
جونگ کوک و یونا بهم دیگه با تعجب نگاه کردن و دوباره نگاهشون به تهیونگ دادن ..
یونا: وا یعنی چی تو و ات که باهم بودید بیرون .. قرار بود یه چیزی بهت بگه ...
تهیونگ: تنها چیزی که شنیدم این بود که بابت همه چیز ممنون و بعدش فقط دوید و رفت ..
یونا: کجا رفت؟!
تهیونگ: خدا میدونه
نشست رو صندلی و یه پاشو روی اون یکی انداخت ...
جونگ کوک با چشمای ریز به تهیونگ نگاه کرد و انگشت تهدید آمیزش آورد بالا و تکون میداد ...
جونگ کوک: یه کاسه ای زیر نیم کاسته ها ... بگو اون بیرون دقیقا چیشد، تهیونگی که من میشناسم اینطوری حرف نمیزنه ..
تهیونگ: داستان تعریف کردم الان؟
جونگ کوک: بله داستان مزخرف ..
تهیونگ: باور نمیکنید برید دنبالش خودتون خب
یونا: ناراحتش که نکردی؟؟
جونگ کوک: من که باور نمیکنم حرفشو
از پشت میز به سمت در قدم برداشت و یونا ام پشت سرش که ناگهان با پس گردنی خوردنی مواجه شدن و با تعجب دستشونو پشت گردنشون کشیدن و برگشتن و با قیافه شنگول ات مواجه شدن... دخترک خنده ای کرد...
ات: یعنی خنگ تر از شما دوتا وجود نداره ...
یونا آهی کلافه کشید ..
یونا: چته تو آخه چرا میزنی ... دقیقا میشه بگید الان چیشده؟؟
ات: هیچی نشده فقط ...
دستان پسرک دور شونه هاش حلقه شد و زودتر از اون لب باز کرد ..
تهیونگ: این شد دختر کوچولوی من ... نظر؟
جونگ کوک: اووو یعنی !!!
کوکی چشمکی زد ...
تهیونگ: میتونم اون چشمکتو تایید کنم
خنده ای کرد ..
جونگ کوک: پس مبارک باشه دیگه! از همون اولم میدونستم میخواید اسکل کنید ...
یونا فعلا با قیافهٔ گیجی به همه نگاه میکرد که ات خندید و لبخند زد ...
ات: رفیق! موفق شدم بهش گفتممم
یونا چشماش درخشید و لبخندی رو لبش اومد و سریع دست زد ...
یونا: مبارک باشه!!
جونگ کوک: پس عملیات موفقیت آمیز بود .. یه بار سنگینی از رو دوشمون بالاخره برداشته شد که اونم رسوندن شما بهم ..
خنده خرگوشی ای کرد و پشت گردنشو خاروند و دستشو دور شونه های یونا انداخت ...
یونا: بله بله به سلامتی امشب ام شب خوبی شد برات دیگه ات خانوم به لطف ماهااا یه تشکر نکنیا! ..
همه خندیدن ...
ات: اوکی اوکی حق با توعه بیا بغلم یدونه ماچت کنم..
به سمتش رفت ...
یونا: نههه اصلا نزدیکم نمیشی باهات قهرم ...
عقب میکشید ..
جونگ کوک: ای وای یعنی ایندفعه باید نقشه برای شما دوتا بکشیم ؟؟
تهیونگ: داداش چی میگی مگه لزن؟
با خنده به سمت یونا دوید و محکم بغلش کرد و غرق بوس های آبداری که یونا روشون حساسه کرد!
یونا: وای نه توروخدا ات!!
جونگ کوک: تا تو باشی باهاش قهر نکنی
(𝐏𝐚𝐫𝐭 78)
تهیونگ: سیس ددی آرتا؟
با شنیدن صدای او یونا و جونگ کوک از رو صندلی پریدن و کمی متعجب شدن ولی خنده ای کردن ..
جونگ کوک: تو از کجا یهو ظاهر شدی ... ات کجاست؟
تهیونگ: ات؟ چرا از من میپرسی ...
جونگ کوک و یونا بهم دیگه با تعجب نگاه کردن و دوباره نگاهشون به تهیونگ دادن ..
یونا: وا یعنی چی تو و ات که باهم بودید بیرون .. قرار بود یه چیزی بهت بگه ...
تهیونگ: تنها چیزی که شنیدم این بود که بابت همه چیز ممنون و بعدش فقط دوید و رفت ..
یونا: کجا رفت؟!
تهیونگ: خدا میدونه
نشست رو صندلی و یه پاشو روی اون یکی انداخت ...
جونگ کوک با چشمای ریز به تهیونگ نگاه کرد و انگشت تهدید آمیزش آورد بالا و تکون میداد ...
جونگ کوک: یه کاسه ای زیر نیم کاسته ها ... بگو اون بیرون دقیقا چیشد، تهیونگی که من میشناسم اینطوری حرف نمیزنه ..
تهیونگ: داستان تعریف کردم الان؟
جونگ کوک: بله داستان مزخرف ..
تهیونگ: باور نمیکنید برید دنبالش خودتون خب
یونا: ناراحتش که نکردی؟؟
جونگ کوک: من که باور نمیکنم حرفشو
از پشت میز به سمت در قدم برداشت و یونا ام پشت سرش که ناگهان با پس گردنی خوردنی مواجه شدن و با تعجب دستشونو پشت گردنشون کشیدن و برگشتن و با قیافه شنگول ات مواجه شدن... دخترک خنده ای کرد...
ات: یعنی خنگ تر از شما دوتا وجود نداره ...
یونا آهی کلافه کشید ..
یونا: چته تو آخه چرا میزنی ... دقیقا میشه بگید الان چیشده؟؟
ات: هیچی نشده فقط ...
دستان پسرک دور شونه هاش حلقه شد و زودتر از اون لب باز کرد ..
تهیونگ: این شد دختر کوچولوی من ... نظر؟
جونگ کوک: اووو یعنی !!!
کوکی چشمکی زد ...
تهیونگ: میتونم اون چشمکتو تایید کنم
خنده ای کرد ..
جونگ کوک: پس مبارک باشه دیگه! از همون اولم میدونستم میخواید اسکل کنید ...
یونا فعلا با قیافهٔ گیجی به همه نگاه میکرد که ات خندید و لبخند زد ...
ات: رفیق! موفق شدم بهش گفتممم
یونا چشماش درخشید و لبخندی رو لبش اومد و سریع دست زد ...
یونا: مبارک باشه!!
جونگ کوک: پس عملیات موفقیت آمیز بود .. یه بار سنگینی از رو دوشمون بالاخره برداشته شد که اونم رسوندن شما بهم ..
خنده خرگوشی ای کرد و پشت گردنشو خاروند و دستشو دور شونه های یونا انداخت ...
یونا: بله بله به سلامتی امشب ام شب خوبی شد برات دیگه ات خانوم به لطف ماهااا یه تشکر نکنیا! ..
همه خندیدن ...
ات: اوکی اوکی حق با توعه بیا بغلم یدونه ماچت کنم..
به سمتش رفت ...
یونا: نههه اصلا نزدیکم نمیشی باهات قهرم ...
عقب میکشید ..
جونگ کوک: ای وای یعنی ایندفعه باید نقشه برای شما دوتا بکشیم ؟؟
تهیونگ: داداش چی میگی مگه لزن؟
با خنده به سمت یونا دوید و محکم بغلش کرد و غرق بوس های آبداری که یونا روشون حساسه کرد!
یونا: وای نه توروخدا ات!!
جونگ کوک: تا تو باشی باهاش قهر نکنی
- ۲۰.۲k
- ۲۵ بهمن ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۴۰)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط