بادیگارد من

𝐌𝐲 𝐁𝐨𝐝𝐲𝐠𝐮𝐚𝐫𝐝
(𝐏𝐚𝐫𝐭 77)
1 دقیقه ای میشد این دو عاشق با لذت همدیگه رو می‌بوسیدن که با کمبود نفس آروم لب هاشون رو از هم فاصله دادند و به چشمای همدیگه خیره شدند؛ گونه های ات سرخ شده بود و از خجالت زیادی که کشیده بود به اطراف نگاه کرد و سرشو انداخت پایین، تهیونگ لبخندی زد و چونهٔ ات رو گرفت و آروم بالا آورد...
تهیونگ: الان خجالت کشیدی از من؟
ات ریز خندید و سرشو به نشونهٔ اره تکون داد و منتظر جوابی بود که ماه ها صبرشو کرد بود ...
ات: خب ... نمی‌خوای چیزی بگی؟
تهیونگ: در رابطه با؟
ات: خب .. همین این حرفا
تهیونگ پوزخند ریزی زد ..
تهیونگ: اوه! کوچولو فکر میکردم که با این کاری که کردم فهمیده باشی!
ات: یعنی ...
تهیونگ: درسته ... عشقت یک طرفه نیست!!
ات: و..ولی چرا زودتر بهم نگفتی؟ لعنتی می‌دونی چقدر صبر کردم و استرس کشیدم تا بهت اینارو بگم؟
دستانش دور کمر دخترک سفت تر شد ..
تهیونگ: خب .. بنا به دلایلی که گفتنش صلاح نیست
ات: وا یعنی چی آخه ...
تهیونگ: یعنی اینکه هنوز کوچولویی
لپ دخترک کشید و ریز خندید...
ات: عههه بگو دیگه تولوخدا من کجام کوچولوعه 18 سالمه هان
تهیونگ: خیلی خب باشه من تسلیم
خنده ای کرد و دخترک توی آغوش گرمش فرو برد ...
تهیونگ: هوا سرده بهتر نیست بریم پیش بقیه؟
ات: بقیه بهونه اشون این بود که مارو بفرستن بیرون .. حالا که بریم داخل و مارو با این سر وضع ببینن قطعا بیچاره امون میکنن
تهیونگ: وا بیچاره برای چی ... خوشحالم میشن اونا هدفشون از این کارا دقیقا اعتراف ما بود ..
ات: که نتیجه ام داد
در جوابش لبخندی زد ...
تهیونگ: درسته! نتیجه خوب و باید بگم که به خودت باید افتخار کنی!
ات: اوم برای چی؟
صورتی که در سینهٔ پسرک فرو رفته بود بالا آورد و نگاهش کرد..
پسرک در جواب او با لبخندی گرم گونه اش رو نوازش کرد ...
تهیونگ: چون تو تنها کسی هستی که تونسته دل منو بدست بیاره .. می‌دونستی؟
ات: یعنی اینکه قبلا هم عاشق نشده بودی؟
تهیونگ: خب ... نه
ات: واقعا؟
تهیونگ: آره عروسک
ات: خب پس خیلی الان خوشحالم که اولین عشقتم تهیونگییی
محکم پسرک بغل کرد و لبخند شیرین و خاصی رو لب های جفتشون بود ..
تهیونگ: منم خیلی خوشحالم که تورو دارم ... از حالا دیگه میشه گفت تو به من تعلق داری باشه؟
موهای بلند او را نوازش میکرد ..
ات: دوست دارم ..
تهیونگ: من بیشتر...
پیشونی اش رو بوسید و دستان ظریفش رو بر دستان بزرگ و کشیده خودش حلقه کرد و بدلیل سرما به داخل رفتند...
..
یونا: یعنی فکر می‌کنی اون بیرون دارن چیکار میکنن؟ یعنی ات بهش گفت؟؟
کوکی ریز خندید و موهاشو بهم ریخت..
جونگ کوک: مثل اینکه تو بیشتر از خود ات استرس داریا! آروم باش .. مطمئنم که همه چی به خوبی پیش میره البته اگه تهیونگ سیس ددی آرتا نگیره
جفتشون خنده ای کردن...
دیدگاه ها (۲۳)

بادیگارد من

دخترا فقط لایک کنید🌚✨پسرا فقط کامنت بگذارید😈☠️ببینیم کی برند...

پروفایل ست با ددیم🎀❤️🫂@ika_san

کاورم:)✨🌚

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط