امروز وقتی داشتم میزم را

🍂
امروز وقتی داشتم میزم را
مرتب می کردم ،
یک هو چشمم وسط خط خطی های
دفتر به اسم تو افتاد..‌.؛
نمیدانم چه شد،دلم لرزید
و
ساعت ها همان جا وسط دفتر با تو
قدم زدم.!

#ملیح_م
دیدگاه ها (۰)

🍂نترس! چه دردِ بزرگی هم باشد،چه ترسِ عمیقی هم باشد،نه از خدا...

🍂در جاده‌های خاکستری تاریکیا در خلوت بی‌وزنیکمی گرما شعله‌ور...

🍂هی دلم گاه وبی گاههوایت را می کند!نمیدانم میان کدام گذرگاه ...

قدم بزن، در حوالی منشعر تنهایی منبی" تو" پاییزبه کدام بهانه ...

وسط یه بازار شلوغ خیلی اتفاقی چشمامون بهم قفل شد... پلک نزد،...

امروز با شاخه گلی سرخ ودستانی لرزان به دیدارت می آیماین اشک ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط