اوسی کریپی پاستام
هویت اجتماعی: آدام اندرسون، دانشجوی پزشکی
هویت مخفی: به خاطر سکوت همیشگی و ماسکی به صورت داشت و نحوخ انتخاب قربانیهاش به مبهم تاریک معرف شد....
دیالوگ معروف: نداره...
پیش گفتار: دانشگاه تورنتو، بهترین و معروف ترین دانشگاه کانادا محسوب میشه. جایی که از نظر رفاهی و امکانات بینظیره و بهترین « یا ثروتمندترین » دانشجوها رو میپذیره. آدام آندرسون یکی از دانشجویان ممتاز این دانشگاه محسوب میشه، دانشجویی که با هیچ کس ارتباط کلامی برقرار نمیکنه و همیشه مشغول نوشتنه.
شایعات زیادی دربارهش وجود داره، مثل اینکه آدام توی سن پنج سالگی مادرش رو طی یک حادثه وحشتناک از دست میده و بعد از اون اتفاق هیچکس لبخندش رو نمیبینه.
آدام هرگز نتونست زندگی در کنار پدر و مادرش رو با هم تجربه کنه، مادرش زن خیلی مهربون دلسوزی بود. از وقتی که یادش میاومد دائما پیش مادرش بوده و هر از چندگاهی پدرش رو طی ملاقات های کوتاه دیده بود. هرچند، مادرش رو هم زیاد نمیدید، چون بیشتر وقتها سر کار بود.
یه روز عادی که آدام مثل همیشه مشغول نقاشی کردن بود مادرش زودتر از همیشه به خونه برگشت و خیلی ناگهانی بهش گفت باید یه جایی برن. معلوم بود گریه کرده، صورتش یکم خیس بود و پای چشماش بخاطر ریملش سیاه شده بود. توی راه چند بار به ترافیک خوردن؛ مادر هیچی نمی گفت، کلا آدم مهربونی بود و هیچوقت اهل فحش دادن با صدای بلند نبود. فقط با عصبانیت به منظره مزخرف پر از دود پ ماشین خیره میشد و توی دلش غر میزد. آدام نمیغهمبد دارن کجا میرن، اما فهمید مادرش برای خلاص شدن از شر ترافیک تصمیم گرفته از راه کوهستانی به سمت مقصدش بره. مسیر خیلی پیچ در پیچ و کسل کننده بود، آدام که حوصلهاش سر رفته بود شروع کردن به خودن آواز مورد علاقهش. همونطور که مشغول خوندن بود نتونست بفهمه چه کسی و به چه دلیلی به مادرش زنگ میزنه و به نظر میرسه کار مهمی داره. مادرش درحالی که سعی میکنه به حرفهای فرد پشت تلفن گوش کنه از آدام میخواد ساکت باشه. وقتی میبینه آدام به حرفش گوش نمیده به طرفش برمیگرده و دعواش میکنه. توی همی فاصله یه ماشن سنگین مقابلشون ظاهر میشه و قبل از اینکه مادر بتونه فرمون رو بگیره تصادف میکنه......
بعد از اون حادثه آدام خودش رو مقصر مرگ مادرش میدونست. هربار که نگاهش به آینه میافتاد احساس میکرد هیچوقت نمیتونه خودش رو ببخشه، مطمئن بود مادرش هم هرگز اون رو نمیبخشه. پس تصمیم گرفت روح مادرش رو از عالم اموات احظار و ازش معذرت خواهی کنه. برای اینکار باید ده نفر رو قربانی و از اعضای بدنشون قطعاتی رو جمع آوری کنه تا بتونه روح مادرش رو به دنیای زندهها بیاره و برای بخشیده شده شدن باید قلب خودش رو به عنوان پیشکش تقدیم مادرش کنه. اون قلب خودش رو به عنوان پیشکش داخل یه صندوقچه میذاره و به همین دلیل دیگه نمیتونه غم، ترس، شادی و عشق رو احساس کنه.
هدف آدام اینه که ده نفر از کثیفترین و گناهکار ترین افراد رو انتخاب و یکی پس از دیگری طی مراسم قربانی کنه.
به هرحال کی به یه دانشوحی پزشکی ساکت و تودار شک میکنه؟....
#آکی_ساما #پست_جدید #تایچو #کریپی_پاستا
هویت مخفی: به خاطر سکوت همیشگی و ماسکی به صورت داشت و نحوخ انتخاب قربانیهاش به مبهم تاریک معرف شد....
دیالوگ معروف: نداره...
پیش گفتار: دانشگاه تورنتو، بهترین و معروف ترین دانشگاه کانادا محسوب میشه. جایی که از نظر رفاهی و امکانات بینظیره و بهترین « یا ثروتمندترین » دانشجوها رو میپذیره. آدام آندرسون یکی از دانشجویان ممتاز این دانشگاه محسوب میشه، دانشجویی که با هیچ کس ارتباط کلامی برقرار نمیکنه و همیشه مشغول نوشتنه.
شایعات زیادی دربارهش وجود داره، مثل اینکه آدام توی سن پنج سالگی مادرش رو طی یک حادثه وحشتناک از دست میده و بعد از اون اتفاق هیچکس لبخندش رو نمیبینه.
آدام هرگز نتونست زندگی در کنار پدر و مادرش رو با هم تجربه کنه، مادرش زن خیلی مهربون دلسوزی بود. از وقتی که یادش میاومد دائما پیش مادرش بوده و هر از چندگاهی پدرش رو طی ملاقات های کوتاه دیده بود. هرچند، مادرش رو هم زیاد نمیدید، چون بیشتر وقتها سر کار بود.
یه روز عادی که آدام مثل همیشه مشغول نقاشی کردن بود مادرش زودتر از همیشه به خونه برگشت و خیلی ناگهانی بهش گفت باید یه جایی برن. معلوم بود گریه کرده، صورتش یکم خیس بود و پای چشماش بخاطر ریملش سیاه شده بود. توی راه چند بار به ترافیک خوردن؛ مادر هیچی نمی گفت، کلا آدم مهربونی بود و هیچوقت اهل فحش دادن با صدای بلند نبود. فقط با عصبانیت به منظره مزخرف پر از دود پ ماشین خیره میشد و توی دلش غر میزد. آدام نمیغهمبد دارن کجا میرن، اما فهمید مادرش برای خلاص شدن از شر ترافیک تصمیم گرفته از راه کوهستانی به سمت مقصدش بره. مسیر خیلی پیچ در پیچ و کسل کننده بود، آدام که حوصلهاش سر رفته بود شروع کردن به خودن آواز مورد علاقهش. همونطور که مشغول خوندن بود نتونست بفهمه چه کسی و به چه دلیلی به مادرش زنگ میزنه و به نظر میرسه کار مهمی داره. مادرش درحالی که سعی میکنه به حرفهای فرد پشت تلفن گوش کنه از آدام میخواد ساکت باشه. وقتی میبینه آدام به حرفش گوش نمیده به طرفش برمیگرده و دعواش میکنه. توی همی فاصله یه ماشن سنگین مقابلشون ظاهر میشه و قبل از اینکه مادر بتونه فرمون رو بگیره تصادف میکنه......
بعد از اون حادثه آدام خودش رو مقصر مرگ مادرش میدونست. هربار که نگاهش به آینه میافتاد احساس میکرد هیچوقت نمیتونه خودش رو ببخشه، مطمئن بود مادرش هم هرگز اون رو نمیبخشه. پس تصمیم گرفت روح مادرش رو از عالم اموات احظار و ازش معذرت خواهی کنه. برای اینکار باید ده نفر رو قربانی و از اعضای بدنشون قطعاتی رو جمع آوری کنه تا بتونه روح مادرش رو به دنیای زندهها بیاره و برای بخشیده شده شدن باید قلب خودش رو به عنوان پیشکش تقدیم مادرش کنه. اون قلب خودش رو به عنوان پیشکش داخل یه صندوقچه میذاره و به همین دلیل دیگه نمیتونه غم، ترس، شادی و عشق رو احساس کنه.
هدف آدام اینه که ده نفر از کثیفترین و گناهکار ترین افراد رو انتخاب و یکی پس از دیگری طی مراسم قربانی کنه.
به هرحال کی به یه دانشوحی پزشکی ساکت و تودار شک میکنه؟....
#آکی_ساما #پست_جدید #تایچو #کریپی_پاستا
۱۶.۰k
۱۱ مرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۴۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.