دختر کوچولو وارد بقالی شد و کاغذی را

دختر کوچولو وارد بقالی شد و کاغذی را
به‌طرف بقال دراز کرد و گفت مامانم گفته
چیزایی که در این لیست نوشته را لطفاً بهم بدین اینم پولش
بقال کاغذ را گرفت و لیست نوشته شده
در کاغذ را فراهم کرد و به دست دختر بچه داد
بعد لبخندی زد و گفت‌چون دختر خوبی هستی
و به حرف مامانت گوش میدی میتونی
یک مشت شکلات به‌ عنوان جایزه برداری
ولی دختر کوچولو از جای خودش تکان نخورد
مرد بقال که احساس کرد دختر بچه برای برداشتن
شکلات‌ها خجالت میکشد گفت دخترم خجالت نکش
بیا جلو خودت شکلات‌هاتو بردار
دخترک پاسخ داد عمو نمیخوام خودم شکلات‌ها را بردارم
میشه شما بهم بدین بقال با تعجب پرسید
چرا دخترم مگه چه فرقی میکنه
دخترک با خنده‌ای کودکانه گفت آخه مشت شما از مشت من بزرگتره
خیلی از ما آدم بزرگ‌ها حواسمان به اندازه‌ی
یک بچه کوچک هم جمع نیست که بدانیم و مطمئن باشیم
که مشت خدا از مشت آدم‌ها و وابستگی‌های اطراف‌شان بزرگتر است.

✍🏻 #کاترین_پاندر
دیدگاه ها (۱۷)

رو ندهید به غصه هایتانرو که دادید کارتان تمام استدر قلبتان ر...

غروب ڪہ میشودشاخه گل نسترنے میشومدر دست باد تا بوسہ بوسہعشق ...

💞 @ll.baranbahari.ll 💞 باران جونم تولدت مبارڪمون🥳

ﺯﻧﯽ ﻋﺎﺩﺕ ﺩﺍﺷﺖ ﻫﺮ ﺷﺐ ﻗﺒﻞ ﺍﺯ ﺧﻮﺍﺏ ﺑﺎﺑﺖ ﭼﯿﺰﻫﺎﯾﯽ ﮐﻪ ﺩﺍﺭﺩ ﺧﻮﺷﺤﺎﻟﯿ...

فـــآک اِســتآردوپآرتی sugaP.2اون بادیگار های مغرور و لعنتی ...

ویو کوکیه سال از اون قضیه گذشت و ا.ت الان بارداره ولی دکتر ب...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط