845
845
Reza Zarei .
...
.
تموم شب توو فکر رفتن تو
یه لحظه چشمامُ رو هم نذاشتم
تو روزی از جدایی دم زدی که
من اصلأ انتظارش رُ نداشتم
یهو دستای ما از هم جدا شد
نگات چرخید از من ، گفتی میرم!
قبولش سخته که ، دستاتو تنها
باید توو خواب و رؤیاهام بگیرم
اگه تقدیر عشقم این نمی شد :
شبام با اشک و ماتم صب نمی شد...
اگه بازم ببینم روبرومی...
امان از این همه تلقین بیخود!
مرور خاطراتِ با تو مثلِ -
یه زخمیِ که بی مرهم می مونه ؛
عذابم میده که بازم دوباره
دلیل رفتنت ، مبهم می مونه
دلت سنگی شد و حتی نذاشتی
چشات پلکای خیسم رُ ببینه
بقدری مطمئن رفتی ، فهمیدم
که خیلی وقته تصمیمت همینه
بهارُ با خودت از خونه بردی
پای برگای افتاده نشوندیم
تو که قصدت از اوّل رد شدن بود
چرا تا فصل دلتنگی کشوندیم
مرور خاطراتِ با تو مثلِ -
یه زخمیِ که بی مرهم می مونه ؛
عذابم میده که بازم دوباره
دلیل رفتنت ، مبهم می مونه...
.
.
#مبهم #رضا_زارعی
Reza Zarei .
...
.
تموم شب توو فکر رفتن تو
یه لحظه چشمامُ رو هم نذاشتم
تو روزی از جدایی دم زدی که
من اصلأ انتظارش رُ نداشتم
یهو دستای ما از هم جدا شد
نگات چرخید از من ، گفتی میرم!
قبولش سخته که ، دستاتو تنها
باید توو خواب و رؤیاهام بگیرم
اگه تقدیر عشقم این نمی شد :
شبام با اشک و ماتم صب نمی شد...
اگه بازم ببینم روبرومی...
امان از این همه تلقین بیخود!
مرور خاطراتِ با تو مثلِ -
یه زخمیِ که بی مرهم می مونه ؛
عذابم میده که بازم دوباره
دلیل رفتنت ، مبهم می مونه
دلت سنگی شد و حتی نذاشتی
چشات پلکای خیسم رُ ببینه
بقدری مطمئن رفتی ، فهمیدم
که خیلی وقته تصمیمت همینه
بهارُ با خودت از خونه بردی
پای برگای افتاده نشوندیم
تو که قصدت از اوّل رد شدن بود
چرا تا فصل دلتنگی کشوندیم
مرور خاطراتِ با تو مثلِ -
یه زخمیِ که بی مرهم می مونه ؛
عذابم میده که بازم دوباره
دلیل رفتنت ، مبهم می مونه...
.
.
#مبهم #رضا_زارعی
۲.۷k
۰۵ آذر ۱۳۹۵
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.