فیک خدمتکار قصر (پارت ۷)
پرش زمانی به بعد جنگ
کوک ویو
تو کل جنگ به ا/ت فکر میکردم
جنگ تموم شد
و ما برنده
ا/ت ویو
همش داشتم به ته یعنی امپراطور فکر
میکردم اخه چطور ممکنه اون به یه آدم
خشن تبدیل شده باشع
همینطور داشتم فکر میکردم که گفتن
امپراطور دستور دادن همه به جا هاشون برگردن
البته گفتن بانو ا/ت برن پیش ایشون
_ چی من؟ (اروم)
همه رفتن بیرون منم رفتم پیش امپراطور
کوک ویو
بی صبرانه منتظر اومدنش بودم
× امپراطور بانو ا/ت وارد میشند
ا/ت ویو
رفتم اونجا اول احترام نزاشتم ناخودآگاه
از چشمام اشک میومد
_ حا حالتون خوبه
+ سو
دیگه نتونستم تحمل کنم خودمو انداختم تو
بغلش
_ دلم برات تنگ شده بود هق هق
_ چرا هق نگفتی هق کی هستی؟هق
+ سو معذرت میخوام
کوک ویو
تو کل جنگ به ا/ت فکر میکردم
جنگ تموم شد
و ما برنده
ا/ت ویو
همش داشتم به ته یعنی امپراطور فکر
میکردم اخه چطور ممکنه اون به یه آدم
خشن تبدیل شده باشع
همینطور داشتم فکر میکردم که گفتن
امپراطور دستور دادن همه به جا هاشون برگردن
البته گفتن بانو ا/ت برن پیش ایشون
_ چی من؟ (اروم)
همه رفتن بیرون منم رفتم پیش امپراطور
کوک ویو
بی صبرانه منتظر اومدنش بودم
× امپراطور بانو ا/ت وارد میشند
ا/ت ویو
رفتم اونجا اول احترام نزاشتم ناخودآگاه
از چشمام اشک میومد
_ حا حالتون خوبه
+ سو
دیگه نتونستم تحمل کنم خودمو انداختم تو
بغلش
_ دلم برات تنگ شده بود هق هق
_ چرا هق نگفتی هق کی هستی؟هق
+ سو معذرت میخوام
۱۰.۹k
۰۲ شهریور ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.