تا صبحدم به یاد تو شب را قدم زدم

تا صُبحدم به یادِ تو شَب را قَدم زَدم
آتَش گِرفتم اَز تو و دَر صُبحدم زَدم

با آسِمان مُفاخره کَردیم تا سَحر
او اَز سِتاره دَم زد و مَن اَز #تو دَم زدم ...


#حسین_منزوی
دیدگاه ها (۱)

برایش مثل آهنگی ام به زبانی بیگانه دیوانه وار دوستم دارد و د...

‏از بعضی اتفاق هاکه عبور کنی دیگه هیچ چیزنه اونقدر سخته نه ا...

‎جای خلوتی میخواهم‎و صدای او را ‎که دائم بگوید:‎دوستت دارم.....

قصه ی غصه ی ما نیز کاش.... در نهایت روزی به سر میرسید. #روح_...

با آسمان مفاخره کردیم تا سحراو از ستاره دم زد و من از تو دم ...

سپس لبخندی زد و گفت: "اگر شبی در زیر این اسمان در اغوشم به خ...

عمر من غارت شد و غارتگر از من دور شدمن صبوری کردم و تاراج گر...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط