داستانک؛ ✍دلتنگ مادر

🌸دلش از همسرش گرفته بود. خودش هم نمی‌دانست شاید هم دلتنگ مادرش شده بود و همین دلش را نازک کرده بود، اما نمی‌‌توانست کاری کند.

🍃تلفن را برداشت و شماره گرفت. صدای بوق که متصل شد تا خواست سخن بگوید، صدایش لرزید. دلش می‌خواست زار زار گریه می‌کرد و از شوهرش گلایه. اما می‌دانست دل مادر، تاب گلایه‌های او را ندارد. هر چیز بگوید هنوز کلامش در فضای دهانش مانده، مادر غصه می‌خورد.

🌺پس حرف‌هایش را قاتی بغضش فرو داد. مادر که سلام کرد، صدای شاد محدثه‌ را شنید.

🍃در جواب مادر، الحمدلله عالی هستم گفت و غم‌هایش را در کیسه‌ای به ناکجاآباد حافظه‌اش سپرد. انگار صدای مادر، نسیم روح بخشی بود که حالش را تغییر می‌داد.

🌸غم و اندوهش تمام شد. ماه‌ها بود که بخاطر فراگیر شدن بیماری، نمی‌توانست به دیدن مادرش برود و این اندوه، کنار گرفتاری‌های زندگی‌اش، دلتنگ و بی‌قرارش کرده بود.

🍃اما حالا که با مادرش حرف می‌زد، تلاش می‌کرد بگوید و بخندد و غصه‌هایش را فراموش کند و با مادرش طوری حرف بزند که غصه‌ای به غم‌هایش اضافه نشود، اما موقع خداحافظی اشک‌هایش بی‌صدا بارید. درحالی‌که تلاش می‌کرد بغضش‌ حس نشود، فقط گفت:«دلتنگ دیدارتان هستم.»

🌺با گفتن التماس دعا، تلفن را قطع کرد. مادر هم از شنیدن صدای دخترش که ظاهراً اوضاع بر وفق مرادش بود، شاد شد.

#داستانک
#ارتباط_با_والدین
#به_قلم_ترنم

🆔 @tanha_rahe_narafte
دیدگاه ها (۱)

✨بهترین شب

◾️شهادت حضرت علی علیه السلام را خدمت امام زمان عجل الله و هم...

✨با پدر چگونه باید رفتار کرد؟

✨آیا حرف و حدیث مردم، مهم است؟

-صدای گریه ی کودکی می آمد... دختر جوانی آمد کودک را در آغوش...

در جست و جوی حقیقت(پارت25 بخش 2)

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط