پارت ۳

جیمین: (خنده)
ات: خنده داره
جیمین : نه نه
ویو جیمین
من جیمینم قبلن گه ات بهم اعتراف کرد رد ش کردم ولی بعد از اون روز نتونستم بهش فکر نکنم میدونم خودخواهی ولی دوستش دارم
ات: من میرم اتاقم
ب.ا: باشه ولی بچه ها امشب یه جشنی هستش بیرون همه امشب میریم بیرون
همه : باشه
ات: لیا بیا بریم اتاق
لیا : باشه اومدم
ویو ات
بعد از چند دقیقه لیا رفت اتاقش منم خوابیدم وقتی بلند شدم ساعت ۷ بود او شتت دیر کردم سری پاشدم رفتم سمت کمد لباسام
ویو جیمین تو حال حاضر بودیم نشسته بودیم تا ات بیاد
م.ا: جیمین پسرم میشه بری به ات بگی زود باشه
جیمین : باشه
رفتم سمت اتاق ات بدون اینکه در بزنم وارد شدم شتت
ویو ات
داشتم لباسمو میپوشیدم که یکدفعه در باز شد اون جیمین بود من جلوش الان با لباس زی*ر بودممم
ات:برووو بیروننننن
جیمین : باشه باشه
لباسمو پوشیدم رفتم بیرون که جیمین دم در بود
ات: چرا در نمیزنی میای تو
جیمین: فکر کردم خوابی مامانت گفت بیام صدات کنم
ات : بیشور ( بعد رفت )
ویو جیمین
واو این دختر واقعن بی نقصه چه بدن سفیدی داشت جیمین داری چی میگی به خودت بیا
ات: خب ما اومدیم
م‌.ا: بلخره شازده خانوم اومد
ات: اهوم بریم
پ.ا: ما که از خدا مونه
ات: گگگگ