تو بهم یاد دادی که مرداهم گریه میکنن
_تو بهم یاد دادی که مرداهم گریه میکنن
همین روزا رو این مخدرا سکته میکنم
هرکی بدتو گفت دمشو چیدم
اونکه ارزو همه بود فقط دور تو میگشت
رفیقام میگفتن اپشنی ندارم
میگفتم خفه شید و فقط خودتو د....
.....:ایجانم خانومم بیا یکم ب.ک.....م.ت
با ترس برگشتم سمت صدا دوتا پسر پست سرم بودن یکیشون با لذت داشت نگاهم میکرد اون یکی خیلی سرد و خونسرد داشت سیگار میکشید
......:حسین ولش کن ناموس مردمو ببین بچه داره مثل بید میلرزه
حسین:اخه اراز این اگه بچه بود ساعت ۳ شب بیرون چیکار میکرد بزار ی لذتی ازش ببریم خب تو که میدونم اصلا اهل اینچیزا نیستی
بهم نگاه کرد و با لذت لب زد(ولی من عاشق لقمه های چرب و چیلم)
به اراز زل زدم که یهو سرشو بالا گرفت و تو چشمام زل زد چشماش خیلی بیحس بود میدونستم الا چهرم خیلی مغرورانه و نترس شده دوستش حسین سمتم اومد خواست دستمو بگیره که اراز دستشو گرفت و با تمام توانش کشیدش عقب
اراز:بچه گمشو برو
بدون اینکه نگاهش کنم با تمام توانم به سمت نا کجا دویدم انقد دویدم که نفسم بالا نمیومد کنار یک نیمکت نشستم و به اسمون نگاه کردم که تنفس کم کم داشت واسم سخت میشد زود اسپری آسممو در اوردم گذاشتم دهنم چندبار فشارش دادم ای تف با این مریضیم چیکار کنم سرطان داشتم از این بهتر بود
چند دقیقه اونجا نشستم که صدای گوشی اومد صداش اشنا بود
عه صدای گوشی خودمه به کولم نگاه کردمو همه جیباشو گشتم تازه یادم اومد کولم یک جیب مخفی داره زیبشو باز کردم دذسته گوشیم داخلش بود درش اوردمو به صفحش نگاه کردم (داداش گرگه) جواب بدم که چی بشه ببرنم خونه و واسشون ابروریزی بشه همه بگن دخترش حماقت کرده و زیر خواب پسر مردم شده عمرا فقط سربارشونم قطع کردمو گذاشتمش رو حالت هواپیما
حالا چیکار کنم تو این پارک تنها شاید بگید چجوری نمیترسه دارم مثل بید میلرزم داشت چشمام خواب میرفت که یک ماشین جلوم سبز شد یک ون مشکی بود با ترس بلند شدمو کولمو بغلم گرفتم چنار نفر از ماشین بیرون اومدن به اندامم نگاه کردند که یکیشون پوزخند زد و به یکیشون اشاره کرد بیاد سمتم خواستم در برم که دستمو گرف و کشید
_تروخدا ولم کنید چیکار میکنید تروخدا ایی تروخدا ولم کنید ازم چی میخوایید ولم کنید باهام چیکار دارید ولم کنید میگم
دستمالی جلوی بینیم قرار گرفت و اولش خواستم نفس نکشم اما طاقت نیاوردم و فرو رفتم یه جای گرم و نرم
.........
یک سال میگذره
فکر کنم دیگه یک فاحشه عالی شدم هه اونشب اون چهارتا مرد یادتونه دیگه نه
اوردنم اینجا یعنی فاحشه خونه میدونید حس بدی دارم که چرا جواب داداشمو ندادم چرا جلوی در خونمون منتظر داداشم نموندم پشیمونم
بهتر از این بود که اینجا جون بدم ولی یک چیز مثبت هم داره اینکه....
ادامه دارد....
همین روزا رو این مخدرا سکته میکنم
هرکی بدتو گفت دمشو چیدم
اونکه ارزو همه بود فقط دور تو میگشت
رفیقام میگفتن اپشنی ندارم
میگفتم خفه شید و فقط خودتو د....
.....:ایجانم خانومم بیا یکم ب.ک.....م.ت
با ترس برگشتم سمت صدا دوتا پسر پست سرم بودن یکیشون با لذت داشت نگاهم میکرد اون یکی خیلی سرد و خونسرد داشت سیگار میکشید
......:حسین ولش کن ناموس مردمو ببین بچه داره مثل بید میلرزه
حسین:اخه اراز این اگه بچه بود ساعت ۳ شب بیرون چیکار میکرد بزار ی لذتی ازش ببریم خب تو که میدونم اصلا اهل اینچیزا نیستی
بهم نگاه کرد و با لذت لب زد(ولی من عاشق لقمه های چرب و چیلم)
به اراز زل زدم که یهو سرشو بالا گرفت و تو چشمام زل زد چشماش خیلی بیحس بود میدونستم الا چهرم خیلی مغرورانه و نترس شده دوستش حسین سمتم اومد خواست دستمو بگیره که اراز دستشو گرفت و با تمام توانش کشیدش عقب
اراز:بچه گمشو برو
بدون اینکه نگاهش کنم با تمام توانم به سمت نا کجا دویدم انقد دویدم که نفسم بالا نمیومد کنار یک نیمکت نشستم و به اسمون نگاه کردم که تنفس کم کم داشت واسم سخت میشد زود اسپری آسممو در اوردم گذاشتم دهنم چندبار فشارش دادم ای تف با این مریضیم چیکار کنم سرطان داشتم از این بهتر بود
چند دقیقه اونجا نشستم که صدای گوشی اومد صداش اشنا بود
عه صدای گوشی خودمه به کولم نگاه کردمو همه جیباشو گشتم تازه یادم اومد کولم یک جیب مخفی داره زیبشو باز کردم دذسته گوشیم داخلش بود درش اوردمو به صفحش نگاه کردم (داداش گرگه) جواب بدم که چی بشه ببرنم خونه و واسشون ابروریزی بشه همه بگن دخترش حماقت کرده و زیر خواب پسر مردم شده عمرا فقط سربارشونم قطع کردمو گذاشتمش رو حالت هواپیما
حالا چیکار کنم تو این پارک تنها شاید بگید چجوری نمیترسه دارم مثل بید میلرزم داشت چشمام خواب میرفت که یک ماشین جلوم سبز شد یک ون مشکی بود با ترس بلند شدمو کولمو بغلم گرفتم چنار نفر از ماشین بیرون اومدن به اندامم نگاه کردند که یکیشون پوزخند زد و به یکیشون اشاره کرد بیاد سمتم خواستم در برم که دستمو گرف و کشید
_تروخدا ولم کنید چیکار میکنید تروخدا ایی تروخدا ولم کنید ازم چی میخوایید ولم کنید باهام چیکار دارید ولم کنید میگم
دستمالی جلوی بینیم قرار گرفت و اولش خواستم نفس نکشم اما طاقت نیاوردم و فرو رفتم یه جای گرم و نرم
.........
یک سال میگذره
فکر کنم دیگه یک فاحشه عالی شدم هه اونشب اون چهارتا مرد یادتونه دیگه نه
اوردنم اینجا یعنی فاحشه خونه میدونید حس بدی دارم که چرا جواب داداشمو ندادم چرا جلوی در خونمون منتظر داداشم نموندم پشیمونم
بهتر از این بود که اینجا جون بدم ولی یک چیز مثبت هم داره اینکه....
ادامه دارد....
۵.۰k
۲۸ فروردین ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.