هوسخان

🍁
🍁🍁
🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁

#هوس_خان👑
#پارت36





دستم و کمی پایین تر بردم و روی تنش کشیدم نفسش دوباره بند اومد زمزمه کردم
میبینی دستم که روی تنت میشینه تو هم حالت عوض میشه تو هم منو میخوای بدنت منو میخواد

با فشار دادن بالا تنش آخ ریزی گفت و من با حس سرخوشی خندیدم
اخ گفتنش هم به نظرم دوست داشتنی میومد این دختر کاملا منو تغییر داده بود.
توی این مدت خیلی کوتاه خیلی زیاد وابسته شده بودم

زمزمه کرد
_ اگه مهتاب بفهمه اگه اون بفهمه از من بدش میاد
اون عاشقت شماست خیلی وقته که شما رو دوست داره از خداش بود که عروس این خونه و شما بشه اگه بفهمه عصبانی میشه ناراحت میشی
من میخوام برم خونه ی خودمون

انگشتمو روی لبش گذاشتم و گفتم از رفتن نگو و به این چیزا فکر نکن هر وقت که مهتاب یا هر کس دیگه ای بفهمه اونوقت منم که جلوی روی اونا مایستم و جوابشو میدم

تو هرگز قرار نیست به خاطر چیزی مواخذه بشی میفهمی پس به هیچ چیز فکر نکن
به خودت فکر کن به من فکر کن لب گزید انگشتم روی لبش کشیدم و گفتم

این لبا مال منه حق نداری بهش اسیب بزنی آب دهنشو پایین فرستاد و قفسه سینه اش بالا و پایین شد نفسم حبس شد دلم میخواستش

من آدم عجولی بودم کم طاقت بودم طاقت آوردن برای من سخت بود

🌹🍁
@khanzadehhe
😻☝️
دیدگاه ها (۵)

سلام دوستای عزیزمیک عدد ادمین نیاز دارمهرچی قبول میکنه کامت ...

🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁#هوس_خان👑#پارت37 کم کم این دختر باید آماده بشه برا...

🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁#هوس_خان👑#پارت35 رنگ پریده و ترسیده بهم خیره بود د...

🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁#هوس_خان👑#پارت34 اما منم خیلی ساده از چیزایی که می...

شوهر دو روزه. پارت۷۴

رمان فیک پارت 13نشنیدم پس 3قدم رفتم جلو که یهو یه بشکن زدو گ...

"فریب"کیونگ (در حالی که زنجیرها پوستش را می‌سوزانند): "سرا.....

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط