یا ساله که بودم با پدرم به پارک رفتیم

4 یا 5 ساله که بودم با پدرم به پارک رفتیم

شروع کردیم به بازی کردن
پدرم میگفت جیغ #بکش
بزار تمام انرژی ات خالی شود
بچگی ات را بکن ، دیگر تکرار نمیشد
آن موقع ها فعل #کشیدن را مثل همبازی میدیدم

چندسال بعد ، معلم گفت :
فعل #کشیدن را صرف کن
و من گفتم : کشیدم ، کشیدی ، کشید
معلم گفت : چه چیز را #کشیدی ؟
گفتم : یک بشقاب ماکارونی خوشمزه مادربزرگ رو
معلم خندید و گفت : نقاشی ات را #بکش تا نمره کامل بگیری شکمو !
و من حس کردم #کشیدن دوست من شده است که همه جا همراه من است ...

نوجوان بودم ، پر از دغدغه های قهر و آشتی دوستانه
و تمام دق دلی را سر برادر کوچکم خالی کردم
به جرم اینکه میخواست با من بازی کند ، دفتر نقاشی اش را پاره کردم
نگاه مادرم ان روز تلخ شد !
بهم القا میکرد که خجالت #بکش
و این بار فعل #کشیدن سرسنگین تر باهام برخورد کرد
مثل یک غریبه !
در حالیکه انتظار داشتم پس از آن روزی که خار گل در دستم رفت و با درد زیاد آن را #کشیدم
مهربان تر رفتار کند ...

نمیدانستم و نمیدانستم که این #همبازی دوران بچگی
شده است همان دوست نابابی که وقتی آن دختر مو کوتاه حنایی تنهایم گذاشت
خنده بر لبانم #نکشید !
تنها یک نخ سیگار بود که داشتم در کنج خانه #میکشیدم
سنم بیشتر شد و مدت دوستیه من با فعل عزیز بیشتر
#میکشیدمش ، او را با بارش
باری به اسم "درد"

#درنا_جعفری
دیدگاه ها (۱)

_گفتم : بودنت خیلی اذیتم میکنه_گفت : چرا؟ مگه کار بدی کردم؟_...

آخرین باری که به یه نفر کتاب قرض دادم سوم دبیرستان بودم. طرف...

نشد از تو بنویسم؛ تو به من منگنه ای! ...

4 یا 5 ساله که بودم با پدرم به پارک رفتیم شروع کردیم به بازی...

Rvenge or love ? Part 9 به درو دیوار تکیه میدادم که مبادا ...

رمان{ برادر ناتنی } پارت ۲۴

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط