دیشب ساعت یک از خونه دوستم بر میگشتم که یهو دیدم در یه خونه ...

+13


دیشب ساعت یک از خونه دوستم بر میگشتم که یهو دیدم در یه خونه باز شدو یه مردی دست دخترشو گرفت اورد بیرونو 2تا سیلی محکم زد بهشو گفت برو گمشو تو دیگه بچه ی من نیستی.و درو بستو رفت داخل. دختره رو زمین افتاده بود,رفتم بالا سرش,نگاش کردم, چقدر خوشگل بود, چشمای درشت با بینی کوچیک و لبای قلوه ای, خلاصه بد تیکه ای نبود.
زیر بغلشو گرفتمو یه گوشه نشوندمش, یهو دیدم منو بغل کردو زد زیر گریه, گفتم اروم باش عزیزم, حالا پدرت عصبانی بود یه کاری کرد.
در همین حال از فرصت استفاده کردمو بوسیدمش,وای چه بو خوبی میداد, یهو گفت منو میبری خونتون, گفتم چرا که نه عزیزم, بعد گفت اگه به اسمه کوچیک صدام کنی ممنون میشم, گفتم فداتشم من که اسمتو بلد نیستم, خو اسمتو بگو
گفت... من روح الله هستم.
گفتم مگه تو پسری?گفت وا... خب معلومه که پسرم,
عاقا به گلای پیرهنه ننجونم قسم جوری زدمش که همون باباش اومد از زیر مشت و لگدام کشیدش بیرونو برد تو خونه قایمش کرد.
اخه بگو بی شرف منی که الان شکست عشقی خوردم امشب چطور بخوابم


@,,,,,D
دیدگاه ها (۱۵)

دیروز رفتم سوپر مارکت سرکوچمون یه شیر کوچولو با کلوچه بخرم و...

دعای ﺭﻭﺯ ﺩﻭﺍﺯﺩﻫﻢماه مبارک رمضانﺍَﻟﻠَّﻬُﻢَّ ﺯَﻳِّﻨِّﻲ ﻓِﻴﻪِ ﺑ...

دعا کنید برم هند یکی مثل این عاشقم بشه، دیگه هیچی از خدا نمی...

ﻋﺸﻖ ﺭﺍ......ﺑﺎ ﻫﺮﮐﺲ ﺗﺠﺮﺑﻪ ﻧﮑﻦ ......ﺻﺒﺮ ﮐﻦ.....ﺳﺎﻟﻬﺎﯼ ﺳﺎﻝ......

‏حاج‌ مهدی رسولی میگفت : چندوقت پیش نیمه شب رفتم سر مزار حاج...

عشق چیز خوبیه پارت ۵ که یهو یه پسری رو دیدم که قیافش برام اش...

دیشب خونه عموم بودم من نشسته بودم پسر عموم نشسته بود بعد ابج...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط