لکنت شعـــر و پــریشانی و جنجال دلم
لکنت شعـــر و پــریشانی و جنجال دلم
چه بگویم که کمی خوب شود حال دلم
کاش میشد که شما نیز خبــر دار شوید
لحظهای از مـــن و از درد کهنســال دلم
نه ز احوال دل بیخبرانت، خبری است
نه به سر وقت جگر سوختگانت، گذری است
گفتهای، باد صبا با تو بگوید، خبرم
این خبر پیش کسی گو، که شبش را سحری است
بر سرم آنچه ز تنها و فراقت، شبها
میرود با تو نگویم، که در آن دردِسری است
نظرِ من همه با توست، اگر گه گاهی
نکنم دیده به سوی تو، درآنم نظری است
ای دل از منزل هستی، قدمی بیرون نه
به هوای سرِ کویش، که مبارک سفری است...
چه بگویم که کمی خوب شود حال دلم
کاش میشد که شما نیز خبــر دار شوید
لحظهای از مـــن و از درد کهنســال دلم
نه ز احوال دل بیخبرانت، خبری است
نه به سر وقت جگر سوختگانت، گذری است
گفتهای، باد صبا با تو بگوید، خبرم
این خبر پیش کسی گو، که شبش را سحری است
بر سرم آنچه ز تنها و فراقت، شبها
میرود با تو نگویم، که در آن دردِسری است
نظرِ من همه با توست، اگر گه گاهی
نکنم دیده به سوی تو، درآنم نظری است
ای دل از منزل هستی، قدمی بیرون نه
به هوای سرِ کویش، که مبارک سفری است...
۱.۴k
۲۷ مهر ۱۳۹۵
دیدگاه ها (۲۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.