پارت ۵💫
رسیدن به خونه😇
مامان یوری :یوری ۱ هفته دیگه عروسیته
یوری : پسر رئیستون میدونه
مامان یوری : آره ولی اون خیلی خوبه و هرچی پدرش بگه انجام میده
یوری :پس اون هم مثل من باید هر دستوری که بهش دادن انجام بده
یوری :ولی مامان ما هنوز هیچ تصمیمی نگرفتیم
یوری :چطوری وقتی هنوز هیچ تصمیمی برای ازدواج نداریم ودوست نداریم ازدواج کنیم باید کنار هم شب بخوابیم ، توی یک خونه باهم زندگی کنیم
چطوری آخه
شروع به گریه کردن 😭
مامان یوری :یوری گریه هات فقط به درد خودت میخورن
یوری :شما فقط پول رو دوست دارین اصلا احساس ندارین
مامان یوری زد تو صورتش 😶🌫️
یوری رفت توی اتاق 😭
فردای آن روز 💫
مامان یوری :یوری زودباش لباس بپوش میخواین بریم خونه رئیس
یوری :من نمیام
مامان یوری : نمیخوای که دوباره مثل دیشب شه
یوری لباساش رو پوشید 💚
رسیدن خونه رئیس 💫
یونگ شیک :یوری تویی
مامان یوری :یونگ شیک میتونی دخترم رو به کتابخونه خونتون ببری آخه یوری خیلی کتاب دوست داره
یونگ شیک :بله حتما
رسیدن به کتابخانه 💫
یوری :تو میدونی که من قراره باهات ازدواج کنم
یونگ شیک : آره میدونم
یوری :ما هیچکدوممون به هم علاقه نداریم نمیفهمم برای چی باید باهم ازدواج کنیم
یونگ شیک : من مجبورم به دستورات پدرم عمل کنم وگرنه من رو توی اتاق زیر شیروانی زندونی میکنن
یوری : ولی اگه باهم ازدواج کردیم میتونیم اتاق هامون رو جدا بزاریم که لازم نباشه پیش هم بخوابیم
یونگ شیک : آره ولی تو حاضری همدیگه رو موقع عروسی ببوسیم
یوری : مجبورم
پایان پارت ۵💫💚
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.