زندگی فاجعه بار من

part:2

* ویو ا.ت *

(صدای زنگ زدن ساعت)
اومممم نمیخوام دوباره برم تو اون بار فاکی!
ولی مجبورم.
بزور از تخت عزیزم دل کندم و رفتم کارای لازم رو انجام دادم.
لباس پوشیدم و به سمت بار حرکت کردم.
داشتم همینجوری قدم میزدم که یه لحظه خواستم نگاه ساعت کنم که به یه جسم سفت برخورد کردم.
+آخ،ببخ....شید(سرشو بلا آورد و از شدت هاتی اون مرد لکنت گرفت😁)
-مشکلی نیست.(رفت)
+واییی این کی بود دیگه؟
چقدر جذاب بود🤭
این کاش منم یه دوست پسر عین این داشتم.
همینجوری داشتم به رفتنش نگاه می کردم که یکی زد روی شونم برگشتم نگاش کنم که دیدم یوناست.
گفت دیر شده و باهم رفتیم سرکار.

* ویو کوک*

داشتم با عجله سمت سوپری میرفتم که با یه جسم کوچیک برخورد کردم.
وقتی سرشو بالا آورد به فرشته رو دیدم.


خب چطور بود؟
به کوشولو حمایت کنید‌😙
دیدگاه ها (۰)

زندگی فاجعه بار من

زندکی فاجعه بار من

زندکی فاجعه بار من

میخوام فیک بنویسم ولی بدون شرط.شاید دیر دیر بزار.و امیدوارم ...

پارت 10 بادیگارد رفت بیرون و جعبه رو باز کردم دیدم یه لباس خ...

سوار ماشین شدیم رسیدیم که جونگکوک گفت جونگکوک: از کنارم جم ن...

ویو تیهونگ : داشتم خو خیابون پس کوچه ها قدم میزدم که یه دختر...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط