دخترکی با سنگ بدنه ماشین پدرش را خراش می داد

دخترکی با سنگ، بدنه ماشین پدرش را #خراش می داد.
پدرش از روی #خشم چند ضربۀ محکم به دستش زد، #غافل از اینکه آچار در دستش است.
در بیمارستان دخترک #انگشتانش را از دست داد.
دختر ‌‌از پدرش پرسید: پدر، انگشتانم کی رشد می کنند؟
پدر از #ناراحتی حرفی نمی زد.

نشست و به خراشهای روی ماشین #نگاه کرد.
دختر نوشته بود: « #دوستت_دارم_بابا».

#عصبانیت و #عشق حد و مرزی ندارد.

#مشکل امروز جهان این است که مردم استفاده میشوند و وسایل دوست داشته میشوند.
دیدگاه ها (۱)

"یک فردِ #خوبهمیشه در #ذهنِ تو می مانَد،یک فردِ بهترهمیشه در...

‍ #رازهایت را به دو نفربگو خودت و خدایتدر تنگنا به دوچیز#تکی...

تمامِ آدمهایی که از ارتفاع میترسند،یک روزیک جایک لحظهداشتند ...

کل آب اقیانوس هم نمی تواند یک قایق را غرق کند، مگر اینکه در ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط