ملکه قلب یخیم(پارت 6)
ارسلان:واقعا شاید خیلی یهویی شد ولی منو دیانا باهم رل زدیم
بچه ها:ااا مبارکهه🥳
دیانا:تو شوک موندم چون خودمم خبر نداشتم
مهراب:به جمع ما ها خوش اومدید
مهشاد:بامزه
نیکا:متین
متین:جانم
نیکا:خیلی بیشعوری
متین:چرا
نیکا:تو قایمکی به من گفتی ولی ارسلان رو نگا جلو همه گفت
متین:ما یکم فرق داشت،ارسلان خدا لعنتت کنه
ارسلان: ما اینیم دیگه
متین:حالا اسم کاپلتون چیه
نیکا:اردیااا💜
متین:آرهههه
ارسلان:دیانا رفت تو اتاق رفتم دنبالش،دیانا چته
دیانا:از خوشحالیمه
ارسلان:بقلش کردم
دیانا:از وقتی مامان و بابام نیستن کسی اینطوری بهم ابراز علاقه نکرده
ارسلان:الان دیگه من هستم اشکاتو پاک کن
..بعد از رفتن بچه ها..
دیانا:ارسلان تو برو من جمع میکنم
ارسلان:باهم جمع میکنیم
دیانا:خب باشه
ارسلان:داشتم لیوان هارو جمع میکردم و به دیانا نگا میکردم که لیوانا افتاد و شکستن
دیانا:ارسلانننن
ارسلان:ول کن اشکال نداره،که تو پام شیشه رفتتتت
دیانا:بیا بشین ببینمم،رفتم و جعبه پانسمان رو آوردم
ارسلان:ٱخخ
دیانا:ساکت
ارسلان: یواش
دیانا:تقصیر منه مگه
ارسلان:آره اگه تو خوشکل نبودی اینطور نمیشد
دیانا:😊
ارسلان:خب من میرم تو اتاق تا تو بیای
دیانا:نمیدونم بر چه اساسی این حرفو زد ولی محلش نزاشتم و ادامه کارمو انجام دادم و رفتم تو اتاق
ارسلان:هرچی منتظرش موندم نیومد رفتم دیدم نیستش
رفتم تو اتاقش دیدم تو اتاقشه رفتم پیشش،دیانا چرا نیومدی
دیانا:کجا
ارسلان :تو اتاق
دیانا:خب برا چی
ارسلان:(انگار که نمیدونست چی به چیه )هیچ فقد خواستم پیشت بخوابم چون ما الان رلیم
دیانا:اومم
ارسلان:پس من میرم تا تو هم بیای (لپاس سرخ شده بود)
دیانا:لباس خوابمو پوشیدم و رفتم که کامل پوشیده بود
ارسلان:اومدی
دیانا:آره
ارسلان:این لباس خواب این دخترای که با کسی نیستن
یه لباس خواب سیاه تو کمدت هست اونو بپوش
دیانا:چون نمیتونستم چیزی بگم رفتم که لباس رو ببینم
کلا بدنم معلوم بود فقد بند بندکی بود
(براتون اگه تونستم عکسشو میزارم)
ارسلان:این خوبه بیا
دیانا:رفتم و روی تخت دراز کشیدم کلا یه بند انگشت فاصله داشتیم
ارسلان:گزاشتم یکم آروم بگیره
دیانا:خیلی خوابم میومد
ارسلان:گذاشتمش تو بغلم و محکم فشارش دادم
دستم رو رو شکمش گذاشته بودم دیگه واقعا نمیتونستم تحمل کنم لباس خواب رو در آوردم ازش
دیانا:خودمو زدم به خواب بودن
ارسلان:خودم هم لخ.ت شدم رفتم زیر پتو شو.رت.ش رو در آوردم و انگشتمو کردم تو.ش
دیانا:دیگه واقعا نمیتونستم چیزی نگم خیلی دردم میکرد
ارسلان:کردم توش
دیانا:یه درد خیلی بدی گرفتم و ولم کرد احساس چطور بگم خیلی بدی بود...
لایک ها به 30 و کامنت ها به 100 پارت بعدی رو میزارم
اسلاید دوم لباس خوابیه که دیانا اول پوشید اسلاید سوم لباس خوابیه که بعدن پوشید💀😊به نظر شما کدوم قشنگ تره؟
بچه ها:ااا مبارکهه🥳
دیانا:تو شوک موندم چون خودمم خبر نداشتم
مهراب:به جمع ما ها خوش اومدید
مهشاد:بامزه
نیکا:متین
متین:جانم
نیکا:خیلی بیشعوری
متین:چرا
نیکا:تو قایمکی به من گفتی ولی ارسلان رو نگا جلو همه گفت
متین:ما یکم فرق داشت،ارسلان خدا لعنتت کنه
ارسلان: ما اینیم دیگه
متین:حالا اسم کاپلتون چیه
نیکا:اردیااا💜
متین:آرهههه
ارسلان:دیانا رفت تو اتاق رفتم دنبالش،دیانا چته
دیانا:از خوشحالیمه
ارسلان:بقلش کردم
دیانا:از وقتی مامان و بابام نیستن کسی اینطوری بهم ابراز علاقه نکرده
ارسلان:الان دیگه من هستم اشکاتو پاک کن
..بعد از رفتن بچه ها..
دیانا:ارسلان تو برو من جمع میکنم
ارسلان:باهم جمع میکنیم
دیانا:خب باشه
ارسلان:داشتم لیوان هارو جمع میکردم و به دیانا نگا میکردم که لیوانا افتاد و شکستن
دیانا:ارسلانننن
ارسلان:ول کن اشکال نداره،که تو پام شیشه رفتتتت
دیانا:بیا بشین ببینمم،رفتم و جعبه پانسمان رو آوردم
ارسلان:ٱخخ
دیانا:ساکت
ارسلان: یواش
دیانا:تقصیر منه مگه
ارسلان:آره اگه تو خوشکل نبودی اینطور نمیشد
دیانا:😊
ارسلان:خب من میرم تو اتاق تا تو بیای
دیانا:نمیدونم بر چه اساسی این حرفو زد ولی محلش نزاشتم و ادامه کارمو انجام دادم و رفتم تو اتاق
ارسلان:هرچی منتظرش موندم نیومد رفتم دیدم نیستش
رفتم تو اتاقش دیدم تو اتاقشه رفتم پیشش،دیانا چرا نیومدی
دیانا:کجا
ارسلان :تو اتاق
دیانا:خب برا چی
ارسلان:(انگار که نمیدونست چی به چیه )هیچ فقد خواستم پیشت بخوابم چون ما الان رلیم
دیانا:اومم
ارسلان:پس من میرم تا تو هم بیای (لپاس سرخ شده بود)
دیانا:لباس خوابمو پوشیدم و رفتم که کامل پوشیده بود
ارسلان:اومدی
دیانا:آره
ارسلان:این لباس خواب این دخترای که با کسی نیستن
یه لباس خواب سیاه تو کمدت هست اونو بپوش
دیانا:چون نمیتونستم چیزی بگم رفتم که لباس رو ببینم
کلا بدنم معلوم بود فقد بند بندکی بود
(براتون اگه تونستم عکسشو میزارم)
ارسلان:این خوبه بیا
دیانا:رفتم و روی تخت دراز کشیدم کلا یه بند انگشت فاصله داشتیم
ارسلان:گزاشتم یکم آروم بگیره
دیانا:خیلی خوابم میومد
ارسلان:گذاشتمش تو بغلم و محکم فشارش دادم
دستم رو رو شکمش گذاشته بودم دیگه واقعا نمیتونستم تحمل کنم لباس خواب رو در آوردم ازش
دیانا:خودمو زدم به خواب بودن
ارسلان:خودم هم لخ.ت شدم رفتم زیر پتو شو.رت.ش رو در آوردم و انگشتمو کردم تو.ش
دیانا:دیگه واقعا نمیتونستم چیزی نگم خیلی دردم میکرد
ارسلان:کردم توش
دیانا:یه درد خیلی بدی گرفتم و ولم کرد احساس چطور بگم خیلی بدی بود...
لایک ها به 30 و کامنت ها به 100 پارت بعدی رو میزارم
اسلاید دوم لباس خوابیه که دیانا اول پوشید اسلاید سوم لباس خوابیه که بعدن پوشید💀😊به نظر شما کدوم قشنگ تره؟
۱۲.۷k
۱۵ اسفند ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۹۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.