قدم اهسته برمیداشت باران

قدم اهسته برمیداشت باران
نمیدانم چه میپنداشت باران
دلم میخواست چترکهنه ام را
دوباره واکنم، نگذاشت باران

#حبیب نظاری
دیدگاه ها (۱)

بدون توهوای این زمستان...غم بی انتهای این زمستان...بهارمن! ن...

به خاطر بسپار: حرفی بزن که ارزش آن بیش از خاموشی باشد

حلقه ی اعتماد ماه ها گذشت. سئول دیگر برایم شهر نورها و آوازه...

خداحافظی با دنیایی که به آن تعلق نداشتماین داستان درمورد همی...

#Gentlemans_husband#season_Third#part_251اروم خودمو بهش نزدی...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط