خواهرن گرامی شما منو سرویس کردید بیاید پارت جدید 😂💔
ک : تو الان بیبی من حساب میشی ن ؟
ا : 😐😐😐😐😐
ک : بیبی
ا : کوک بس کن
ک : خب بسه برو صبحونه رو بیار
ا : باشهههههه
ک : افرین دختر خوب
ا : .......
(ا.ت میره صبحونه رو میاره و میخورن )
ا : امروز میریم ساحل برای راه رفتن
ک : باشه
ا : بزار من برم اماده بشم
ک : زود بیا
ا : باشه
( ا.ت اماده میشه و موهاشوبالا میبنده و ی لباس ورزشی مشکی میپوشه و ی ارایش خیلی کم میکنه )
ات وارد اتاق کوک میشه *
ا : خوشگل شدم ؟
ک : ارع
ا : خب بزار لباسای توعم بدم
( ا.ت از داخل کمد ی دست لباس و شلوار پرزشی بر میداره و میده ب کوک و کوک اونو میپوشه ا.ت هم موهای ابریشمی کوک رو بالا مبنده .
ا.ت کوک رو روی ویلچر میزاره و از پله ها میبره پایین و باهم میرن ساحل )
ا : رسیدمممممم یوهووووو
ک :دختر ساکتتتتتت
ا : باشه باشه
( ت.ت کوک رو بغل کرد و گذاشت ک خودش وایستاده چند باری کوک اوفتاده ولی بعد تونست ک روی پای خودش وایستاده و بعد ا.ت ب کوک کمک میکرد ک راه بره دو سه قدم برمیداشت و بعد تند تند نفس نفس میزد )
ا : کوک بشین اینجا کتاب اوردم بخونیم باهم
ک : باشه
ا: روزی روزگاری دختری جوان در روستایی زندگیمیکرد و پسر شهری ک مقام بالایی داشت روزی ب اون روستا میرود و چند روزی در انجا مانده گار میشود ناگهان دختری را میبند زیبایی او پسر را شگفت زده میکند )
ک : ا.ت شب شده بیا بریم خونه
ا : باشه پس بقیش میمونه برای بعد
ک : باشه
ا : میشه پیاده بریمممممم تروخدااااا
ک : نه
ا: هعی باشه
( بعد از چنددقیقه سوار ماشین میشن و راه می افتن برن خونه )
ا : کوک رسیدم ؟
ک: اوم ارع
ا : بیا بریم خونه
ک : باشه
( کوک و ا.ت میرن خونه و روی تخت کوک باهم میخوابن )
ا : 😐😐😐😐😐
ک : بیبی
ا : کوک بس کن
ک : خب بسه برو صبحونه رو بیار
ا : باشهههههه
ک : افرین دختر خوب
ا : .......
(ا.ت میره صبحونه رو میاره و میخورن )
ا : امروز میریم ساحل برای راه رفتن
ک : باشه
ا : بزار من برم اماده بشم
ک : زود بیا
ا : باشه
( ا.ت اماده میشه و موهاشوبالا میبنده و ی لباس ورزشی مشکی میپوشه و ی ارایش خیلی کم میکنه )
ات وارد اتاق کوک میشه *
ا : خوشگل شدم ؟
ک : ارع
ا : خب بزار لباسای توعم بدم
( ا.ت از داخل کمد ی دست لباس و شلوار پرزشی بر میداره و میده ب کوک و کوک اونو میپوشه ا.ت هم موهای ابریشمی کوک رو بالا مبنده .
ا.ت کوک رو روی ویلچر میزاره و از پله ها میبره پایین و باهم میرن ساحل )
ا : رسیدمممممم یوهووووو
ک :دختر ساکتتتتتت
ا : باشه باشه
( ت.ت کوک رو بغل کرد و گذاشت ک خودش وایستاده چند باری کوک اوفتاده ولی بعد تونست ک روی پای خودش وایستاده و بعد ا.ت ب کوک کمک میکرد ک راه بره دو سه قدم برمیداشت و بعد تند تند نفس نفس میزد )
ا : کوک بشین اینجا کتاب اوردم بخونیم باهم
ک : باشه
ا: روزی روزگاری دختری جوان در روستایی زندگیمیکرد و پسر شهری ک مقام بالایی داشت روزی ب اون روستا میرود و چند روزی در انجا مانده گار میشود ناگهان دختری را میبند زیبایی او پسر را شگفت زده میکند )
ک : ا.ت شب شده بیا بریم خونه
ا : باشه پس بقیش میمونه برای بعد
ک : باشه
ا : میشه پیاده بریمممممم تروخدااااا
ک : نه
ا: هعی باشه
( بعد از چنددقیقه سوار ماشین میشن و راه می افتن برن خونه )
ا : کوک رسیدم ؟
ک: اوم ارع
ا : بیا بریم خونه
ک : باشه
( کوک و ا.ت میرن خونه و روی تخت کوک باهم میخوابن )
۱۴.۹k
۰۲ فروردین ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.