بیاین پارت جدید 😂
پارت ۱۶
******
وقفم داشت طولانی میشد الان یک هفته اس که به دیدن کوک نرفتم مطمئن بودم به محض دیدن کوک دوباره اون رفتار های عجب و دوست داشتنیش رو به نشون میده و من بیشتر از همیشه دست پاچه میشم ولی میترسیدم از جانگ کوک ؟ نه من از جانگ کوک نمیترسم
ولی از احساساتم چرا ! از احساساتم میترسیدم از این که جلوی کوک بی دستو پا می شدم و مثل یه برده به تمام خواسته رو برآورده می کردم میترسیدم
باید به دیدن یونا برم و اطلاعات جدید پیدا کنم
جلوی در اتاق یونا بودم در اتاق رو زدم و وارد شدم یونا به یه گوشه خیره شده بود و غرق افکارش بود + سلام یونا
با شنیدن صدام به سمتم برگشت
+خوبی ؟ ا/ت هستم منو یادت میاد ؟
روی صندلی نشستم
+ نظرت چیه سریه بعد با قهوه به دیدنت بیام ؟ هومم ؟ قهوه دوست داری ؟
با کمال ناباوری سری تکون داد و حرفمو رو تایید کرد
+ خوبه پس توهم مثل من قهوه دوست داری پس بهتر نیست یکم باهم حرف بزنیم تا دوست های خوبی برای هم بشیم ؟
دوباره سرش رو تکون داد
+ خوب تو باید اول حرف بزنی تا من صدای قشنگت رو بشنوم
# صدای .... صدای من قشنگه ؟
+ البته که قشنگه
# ولی جانگ کوک می گفت من باید خفه شم
+ چرا همچین چیزی بهت میگفت؟
# چون از صدام خوشش نمی اومد اون جز صدای خودش از صدای کسی دیگه ای خوشش نمیومد
+ تو خواسته هاشو برآورده میکردی ؟
اومم.. وقتی بهش نگاه میکردم دلم می خواست همه کار براش انجام بدم اگه ..اگه هم می خواستم از قوانین سر پیچی کنم باید تنبیه های سختی رو تحمل میکردم
+ اون تو رو تنبیه میکرد؟ چجوری ؟
# آره یه بار که بر خلاف میلش عمل کردم ناخن های دست راستم رو با انبر کند
با ترس آب دهنم رو قورت دادم ؛ واقعا جانگ کوک همچین کار هایی کرده این دختر چطوری تونسته زنده بمونه ؟ ...
+ خوب یونا اون دیگه چیکار میکرد؟
اون تورو تشویق هم میکرد؟
# آره وقتی کار خوبی براش میکردم منو میبوسید نوازش میکرد یا وقتی براش کارهای بزرگی انجام میدادم منو تبدیل به هرزه خودش میکرد
+ تواز این موضوع خوشحال بودی ؟ ....
******
وقفم داشت طولانی میشد الان یک هفته اس که به دیدن کوک نرفتم مطمئن بودم به محض دیدن کوک دوباره اون رفتار های عجب و دوست داشتنیش رو به نشون میده و من بیشتر از همیشه دست پاچه میشم ولی میترسیدم از جانگ کوک ؟ نه من از جانگ کوک نمیترسم
ولی از احساساتم چرا ! از احساساتم میترسیدم از این که جلوی کوک بی دستو پا می شدم و مثل یه برده به تمام خواسته رو برآورده می کردم میترسیدم
باید به دیدن یونا برم و اطلاعات جدید پیدا کنم
جلوی در اتاق یونا بودم در اتاق رو زدم و وارد شدم یونا به یه گوشه خیره شده بود و غرق افکارش بود + سلام یونا
با شنیدن صدام به سمتم برگشت
+خوبی ؟ ا/ت هستم منو یادت میاد ؟
روی صندلی نشستم
+ نظرت چیه سریه بعد با قهوه به دیدنت بیام ؟ هومم ؟ قهوه دوست داری ؟
با کمال ناباوری سری تکون داد و حرفمو رو تایید کرد
+ خوبه پس توهم مثل من قهوه دوست داری پس بهتر نیست یکم باهم حرف بزنیم تا دوست های خوبی برای هم بشیم ؟
دوباره سرش رو تکون داد
+ خوب تو باید اول حرف بزنی تا من صدای قشنگت رو بشنوم
# صدای .... صدای من قشنگه ؟
+ البته که قشنگه
# ولی جانگ کوک می گفت من باید خفه شم
+ چرا همچین چیزی بهت میگفت؟
# چون از صدام خوشش نمی اومد اون جز صدای خودش از صدای کسی دیگه ای خوشش نمیومد
+ تو خواسته هاشو برآورده میکردی ؟
اومم.. وقتی بهش نگاه میکردم دلم می خواست همه کار براش انجام بدم اگه ..اگه هم می خواستم از قوانین سر پیچی کنم باید تنبیه های سختی رو تحمل میکردم
+ اون تو رو تنبیه میکرد؟ چجوری ؟
# آره یه بار که بر خلاف میلش عمل کردم ناخن های دست راستم رو با انبر کند
با ترس آب دهنم رو قورت دادم ؛ واقعا جانگ کوک همچین کار هایی کرده این دختر چطوری تونسته زنده بمونه ؟ ...
+ خوب یونا اون دیگه چیکار میکرد؟
اون تورو تشویق هم میکرد؟
# آره وقتی کار خوبی براش میکردم منو میبوسید نوازش میکرد یا وقتی براش کارهای بزرگی انجام میدادم منو تبدیل به هرزه خودش میکرد
+ تواز این موضوع خوشحال بودی ؟ ....
۱۰.۱k
۰۱ فروردین ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.