تو را آن گونه میخواهم که باغی باغبانش را

تو را آن گونه می‌خواهم که باغی باغبانش را
شبیه مادر پیری که می‌بوسد جوانش را
تو را در یک شب بارانی غمگین سرودم که
نمی‌دانم زمانش را، نمی‌یابم مکانش را
من آن سرباز دلتنگم، که با تردید در میدان
برای هیچ و پوچ از دست خواهد داد جانش را
پریشانم شبیه پادشاهی خفته در بستر
که بالای سرش می‌بیند امشب دشمنانش را
تو در تقویم من روزی نوشتی دوستت دارم
از آن پس بارها گم کرده‌ام فصل خزانش را
پرستویی که با تو هم قفس باشد نمی‌ ترسد
بدزدند آب و نانش را، بگیرند آسمانش را
تو ماهی باش تا دریا برقصد موج بردارد
تو آهو باش تا صیاد بفروشد کمانش را
من آن مستم که در می‌خانه‌ای از دست خواهد رفت
اگر دستان تو پر کرده باشد استکانش را
___________________
#علی_سلیمانی
دیدگاه ها (۴۴)

من آنقدر این روزها شیرین عقل شده ام که متوجه نمیشوم کسی که ل...

🌿 🌹 🌿 چند نکته ساده1- آب زیاد بنوشید.2- در کارهایی که به شما...

ما دو پیرهن بودیم بر یک بندیکی راباد بردیکی راباران هر روزخی...

اگر کسی برای ما بسیار ارزشمند باشد،باید این راز را از او پنه...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط