بگذار اگر اینبار سر از خاک برآرم

بگذار اگر این‌بار سر از خاک برآرم
بر شانه‌ی تنهایی خود سر بگذارم

از حاصل عمر به‌هدر رفته‌ام ای ‌دوست
ناراضی‌ام، امّا گله‌ای از تو ندارم

در سینه‌ام آویخته دستی قفسی را
تا حبس نفس‌های خودم را بشمارم

از غربت‌ام این‌قدر بگویم که پس‌از تو
حتی ننشسته‌ست غباری به مزارم

ای کشتی جان! حوصله کن می‌رسد آن‌روز
روزی که تورا نیز به دریا بسپارم

نفرین گل سرخ بر این «شرم» که نگذاشت
یک‌بار به پیراهن تو بوسه بکارم

ای بغض فرو خفته مرا مرد نگه دار
تا دست خداحافظی‌اش را بفشارم 🌼💙
#فاضل_نظری
دیدگاه ها (۱)

شور دیدارت اگر اگر شعله به دل‌ها بکشدرود را از جگر کوه بـه د...

در سرزمين من زني از جنس آه نيستاين يک حقيقت است که در برکه م...

درد ِعشقی کشیده ام که فقط ، هر که باشد دچار می فهمدمرد ، معن...

عاقبت از نفس افتاده ترین مرد شدیوارث واقعی قافیه ی درد شدیبه...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط