رفاقت
ما روی رفاقت هم حساب باز کرده بودیم.
از من میشنوید روی هیچ چیز دیگر در زندگی مشترک نمیشود حساب باز کرد...
همه حسابهای دیگر ممکن است یک روز بسته شود...
اما حساب رفاقت از همه جداست...
و ما در طول اشتراک کوتاه زندگیمان فهمیده بودیم یک عشق به رفاقتش است که معنا و هویت میگیرد...
خارج از این محدوده، تنها یک احساس عمیق خواستن است...
حالا نه اینکه خواستن نبود... که بود...
در اعلا درجه اش...
میل به لمس دستها، به تلاقی نگاه ها، به لرزیدن لبها...
اما اینها کجا و لذت مشاعره ای کوتاه...
همخوانی یک ترانه...
نیم کردن لقمه ها...
اینها کجا و شنیدن و گفتن از خود...
شنیدن نام کوچکمان از دهان دیگری...
جان گفتنهایی از اعماق وجود...
اینها کجا و قدم زدنهای طولانی و گفتن و گفتن و گفتن...
اینها کجا و محرم دردهای پنهان دل همدیگر بودن...
اصلا اینها کجا و مات نماز خواندن یارجان شدن کجا...
محو سجده های طولانی اش شدن...
شعف شنیدن آیات قرآن از لبهایش...
میبینید؟!
رفاقت در عشق حسابش از تمام حسابهای دیگر جداست...
و ما بیشتر از هر احساسی، غرق رفاقت بودیم...
و این شد که وقتی گفت: بمان... ماندم...
و زمانی که گفت: برو... رفتم...
که این رفتن و آن ماندن یک حقیقت واحد بود...
حقیقتی به نام عشق...
#الهام_جعفری
#ممنوعه
از من میشنوید روی هیچ چیز دیگر در زندگی مشترک نمیشود حساب باز کرد...
همه حسابهای دیگر ممکن است یک روز بسته شود...
اما حساب رفاقت از همه جداست...
و ما در طول اشتراک کوتاه زندگیمان فهمیده بودیم یک عشق به رفاقتش است که معنا و هویت میگیرد...
خارج از این محدوده، تنها یک احساس عمیق خواستن است...
حالا نه اینکه خواستن نبود... که بود...
در اعلا درجه اش...
میل به لمس دستها، به تلاقی نگاه ها، به لرزیدن لبها...
اما اینها کجا و لذت مشاعره ای کوتاه...
همخوانی یک ترانه...
نیم کردن لقمه ها...
اینها کجا و شنیدن و گفتن از خود...
شنیدن نام کوچکمان از دهان دیگری...
جان گفتنهایی از اعماق وجود...
اینها کجا و قدم زدنهای طولانی و گفتن و گفتن و گفتن...
اینها کجا و محرم دردهای پنهان دل همدیگر بودن...
اصلا اینها کجا و مات نماز خواندن یارجان شدن کجا...
محو سجده های طولانی اش شدن...
شعف شنیدن آیات قرآن از لبهایش...
میبینید؟!
رفاقت در عشق حسابش از تمام حسابهای دیگر جداست...
و ما بیشتر از هر احساسی، غرق رفاقت بودیم...
و این شد که وقتی گفت: بمان... ماندم...
و زمانی که گفت: برو... رفتم...
که این رفتن و آن ماندن یک حقیقت واحد بود...
حقیقتی به نام عشق...
#الهام_جعفری
#ممنوعه
۶۷.۰k
۰۸ اسفند ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.