خدمت به جوانان
خدمت به جوانان
روزی امام علی(ع) در کنار خانه خدا مرد جوانی را دید که بر پرده کعبه چسبیده و با حال خوش دعا میکند. مرد جوان، شب اول از خدا آمرزش گناهانش را طلب کرد و شب دوم عزت دنیا و آخرت را خواست.
و در شب سوم خود را به رکن چسبانیده و میگفت: ای خدایی که مکانی گنجایش تو را ندارد و نه مکانی از تو تهی است، به این جوان غریب محتاج چهار هزار درهم بده:
امیرمؤمنان(ع) نزد او رفت و فرمود: «ای جوان، دو شب گذشته از خدا هر چه خواستی به تو داد. حالا چهار هزار درهم را برای چه میخواهی؟»
جوان عرض کرد: هزار درهم برای ازدواج میخواهم، هزار درهم برای پرداخت قرض، هزار درهم برای خرید خانه و هزار درهم برای مخارج زندگی.
امام علی(ع) فرمودند: وقتی از مکه برگشتم، به خانهام بیا.
جوان عرب یک هفته در مکه ماند، سپس به مدینه آمد و ندا داد: چه کسی مرا به منزل امیرالمؤمنین علی(ع) راهنمایی میکند؟
حسین بن علی(ع) که در میان کودکان بود، گفت: من تو را به خانه ایشان میبرم، من فرزند وی هستم.
سالار شهیدان او را به منزل آورد، امیرمؤمنان به فاطمه زهرا(س) فرمود: ای فاطمه! آیا چیزی داری که این جوان بخورد؟
ایشان فرمودند: خیر.
امام علی(ع) لباس پوشیدند و از منزل بیرون آمدند و سلمان را پیدا کردند و به او فرمودند: ای سلمان! این باغی را که رسول الله(ص) برایم کاشته است، بفروش سلمان باغ را فروخت و دوازده هزار درهم نزد علی(ع) آورد.
آن حضرت از این پول چهار هزار درهم به مرد جوان داد و چهل درهم دیگر بابت هزینه سفرش پرداخت.
به نقل از: داستانهایی از خدمت به خلق، نوشته زهرا صحرائیان، ص12
روزی امام علی(ع) در کنار خانه خدا مرد جوانی را دید که بر پرده کعبه چسبیده و با حال خوش دعا میکند. مرد جوان، شب اول از خدا آمرزش گناهانش را طلب کرد و شب دوم عزت دنیا و آخرت را خواست.
و در شب سوم خود را به رکن چسبانیده و میگفت: ای خدایی که مکانی گنجایش تو را ندارد و نه مکانی از تو تهی است، به این جوان غریب محتاج چهار هزار درهم بده:
امیرمؤمنان(ع) نزد او رفت و فرمود: «ای جوان، دو شب گذشته از خدا هر چه خواستی به تو داد. حالا چهار هزار درهم را برای چه میخواهی؟»
جوان عرض کرد: هزار درهم برای ازدواج میخواهم، هزار درهم برای پرداخت قرض، هزار درهم برای خرید خانه و هزار درهم برای مخارج زندگی.
امام علی(ع) فرمودند: وقتی از مکه برگشتم، به خانهام بیا.
جوان عرب یک هفته در مکه ماند، سپس به مدینه آمد و ندا داد: چه کسی مرا به منزل امیرالمؤمنین علی(ع) راهنمایی میکند؟
حسین بن علی(ع) که در میان کودکان بود، گفت: من تو را به خانه ایشان میبرم، من فرزند وی هستم.
سالار شهیدان او را به منزل آورد، امیرمؤمنان به فاطمه زهرا(س) فرمود: ای فاطمه! آیا چیزی داری که این جوان بخورد؟
ایشان فرمودند: خیر.
امام علی(ع) لباس پوشیدند و از منزل بیرون آمدند و سلمان را پیدا کردند و به او فرمودند: ای سلمان! این باغی را که رسول الله(ص) برایم کاشته است، بفروش سلمان باغ را فروخت و دوازده هزار درهم نزد علی(ع) آورد.
آن حضرت از این پول چهار هزار درهم به مرد جوان داد و چهل درهم دیگر بابت هزینه سفرش پرداخت.
به نقل از: داستانهایی از خدمت به خلق، نوشته زهرا صحرائیان، ص12
۲.۲k
۱۳ تیر ۱۳۹۴
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.