من ندانستم که عشق این رنگ داشت

من ندانستم که عشق این رنگ داشت
وز جهان با جان من آهنگ داشت

دستهٔ گل بود کز دورم نمود
چون بدیدم آتش اندر چنگ داشت

عافیترا خانه همچون سیم رفت
زآنکه دست عقل زیر سنگ داشت

صبر بیرون تاخت از میدان عشق
در سر آمد زانکه میدان تنگ داشت

از جفا تا او چهار انگشت بود
از وفا تا عهد صد فرسنگ داشت

دل بماند از کاروان وصل او
زآنکه منزل دور و مرکل لنگ داشت

نالهٔ خاقانی از گردون گذشت
کار غنون عشق تیز آهنگ داشت


خاقانی
دیدگاه ها (۵۳)

ای مرا یک بارگی از خویشتن کرده جداگر بدآن شادی که دور از تو ...

ندیدم در جهان کامی دریغابماندم بی‌سرانجامی دریغاگوارنده نشد ...

تو را من دوست می‌دارم چو بلبل مر گلستان رامرا دشمن چرا داری ...

کار عشق از وصل و هجران درگذشتدرد ما از دست درمان درگذشتکار، ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط