خانه دل تنگ غروبی خفه بود

.
خانه دل تنگ غروبی خفه بود 
مثل امروز که تنگ است دلم 
پدرم گفت چراغ 
و شب از شب پر شد 
من به خود گفتم یک روز گذشت 
مادرم آه کشید 
زود بر خواهد گشت 
ابری آهسته به چشمم لغزید
و سپس خوابم برد 
که گمان داشت که هست این همه درد 
در کمین دل آن کودک خرد ؟
آری آن روز چو می‌رفت کسی
داشتم آمدنش را باور 
من نمی‌دانستم 
معنی هرگز را
تو چرا بازنگشتی دیگر ؟
آه ای واژه شوم
خو نکرده ست دلم با تو هنوز 
من پس از این همه سال 
چشم دارم در راه 
که بیایند عزیزانم آه
. #هوشنگ_ابتهاج
.
دیدگاه ها (۳)

.گاهی بایدبا یک فنجان چای دارچینیکنار پنجره ای لم دادو با لب...

دلم عجیب در این هوای تابستانی هوای قدیم را کردههوای حیاط بزر...

کانال عکس👇 ...

کانال عکس👇 ...

فراز مردانی

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط