خواهم که بگسلم ز خود از افتراق تو

خواهم که بگسلم ز خود از افتراق تو
جانم به لب رسیده دگر از فراق تو

چوب حراج می زنم آخر به جانِ خویش
غم مشتری من شده دور از وفاق تو

بُردی تمام جانِ مرا وقتِ رفتنت
خوش بُرده ای که بوده ز اوّل صداق تو

از بس ز خاطراتِ تو آزار دیده ام
جرات نمی کنم بروم تا اتاقِ تو

گویا گِرای قلب مرا داده ای به غم
آتش زده به جان و دلم اشتیاق تو

شب هام‌ بعدِ تو به سپیده نمی رسند
وای از پلنگ عاشق و روی محاق تو

پُر گشته حجم‌ خانه ام از دود بی کسی
بند آمده نفس ، دگر از اختناق تو
#مرتضی_شاکری
🕊 🕊 🕊 🕊 🕊
دیدگاه ها (۱)

‌دلم ، دوست داشتنی میخواهدانحصاری ...از آنها که فقط سهمِ دلِ...

یِ روز...زُل زد تو چشمام و گفت...دیگه دوستت ندارم !منو می گی...

میگن هر آدمی ...یه زندگیِ گذشته‌ای داره...تویِ یه عالم دیگه ...

هر شب به این فکر میکنم،که او هم میتواند مثلِ من شبهایت را به...

مرا تو ای صنما در کنار باید و نیستچرا تو را نگه مهربار باید ...

🌱🍒بشنیده‌ام که عزم سفر می‌کنی مکنمِهر حریف و یار دگر می‌کنی ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط