black flower(p,71)

black flower(p,71)

تهیونگ سرش رو چرخوند و با جونگ کوک که با چشمای ریز شده بهش زل زده بود. چشم تو چشم شد.

به پسر بزرگتر چشم غره ای رفت.

چه مرگش بود؟

چرا این شکلی و اینقدر عجیب نگاه می کرد؟

***********
زندگی جونگ کوک یه آشفتگی کامل بود.

شیومینی که خودش رو نامزدش میدونست و تو همه ی کاراش سرک می کشید.

پدرش که مدام بهش فشار می آورد و سعی داشت زودتر مراسم ازدواجش رو با اون امگای لوس برگذار کنه و مادرش با اینکه دلیل مشخصی نداشت اما مخالف همسرش آقای جئون بود و تمام‌ تلاشش رو میکرد که این ازدواج سر نگیره.

موبایلش برای پنجمین بار توی اون روز زنگ خورد.

بازم مادرش...

احتمالا میخواست یه بار دیگه همه ی اون حرف های هر روز رو بهش گوشزد و تکرار کنه.

با اکراه جواب تماسش رو داد.

جونگکوک : سلام مامان.

با لحن ناراحتی گفت حتی سعی در مخفی کردنش هم نکرد.

م/ ج :سلام جونگ کوک... حالت چطوره؟

با اینکه سه ساعت پیش هم رو دیده بودند برای شروع مکالمه این سوال رو پرسید.

جونگکوک:مامان داشتم غذا می خوردم چی لازم داری؟
دیدگاه ها (۱)

black flower(p,72)

black flower(p,73)

black flower(p,70)

black flower(p,69)

black flower(p,257)

black flower(p,317)

black flower(p,314)

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط