باهم که دوست شدیم...کوچولو بود، شاید سال های اوایل دبستان
باهم که دوست شدیم...کوچولو بود، شاید سال های اوایل دبستان ...شیرین ،مث ِ نُقل ...قشنگ و باهوش...شیطون و خنده رو...شبیه هم بودیم ، هم صورت مون ، هم اخلاق و رفتارمون...همه شم با هم می پلکیدیم تو راهروهای تئاتر شهر...وقتی مامانش تمرین داشتن ...یا رفته بودن دیدن ِ نمایشی، چیزی...خواهر کوچولوی نداشته م بود یه جورایی...کسایی که نمی دونستن دنیا دختر خانوم تیموریانه...فکر می کردن خواهر منه! بس که جفت و جور بودیم با هم...حالا دُنی بزرگ شده...خانوم تر و خوشگل تر...بازیگر شده...حالا همکاریم با هم...ینی دوست و خواهر کوچولو و همکارمه...دُنی اونطرف ، توی سالن ناظرزاده اجرا داره،من این طرف توی سالن سمندریان ...روزگار گاهی چه چرخ های شیرینی می زنه...
۸۸۳
۲۸ مرداد ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.