پارت۱۴
#ژان
باوشی از پله ها پایبن اومد چشام بهش افتاد چقدر خوشگل شده بود خیلی خوشگل شده بود تیپه مشکی خیلی بهش میومد اومد پایین و منم دستاشو گرفتم و از پله ها آوردمش پایین کشوندمش سمت خودم و بهش گفتم با با باوشی چه خوشگل شدی عشقم نفسم بند اومده بود از بوی عطرش و خشک شده بودم کشوندمش سمت خودم لبامو گذاشتم رو لباش ازم جدا شد باوشی:آه ژان رژلبمو پاک کردی ☹ دیدم رژلبشو از تو کیفش برداشت و مالید به لباش دستاشو گرفتم و باهم رفتیم بیرون و تو ماشین نشستیم دستاشو گرفته بودم یهو چشمم به دستبندش افتاد اول اسم من روش بود خندیدم بهم گفت باوشی:به چی میخندی من:هیچی به دستبندت رسیدیم به مهمونی درو زدیم و خدمت کار خونه درو برامون باز کرد دستامونو ول کردیم چون نمیخواستیم لو بریم باهم دیگه رفتیم سمت یه میز و وایسادیم باوشی:ژان نباید تابلو کنیم من رفتم و چسبیوم بهش از زیر دستاشو گرفتم
#باوشی
ژان از پیشم رفت اونور و با گروه باهم حرف میزدن که یکی از جمع که پسر بود چشش به من بود از اون موقع که اومده بودم چشش بهم بود اما نگاهش نمیکردم به ژان گفتم ژان من میرم یه سر دسشویی گفتش ژان:باشه ولی مواظب باش من:باشه رفتم و اون پسر هم باهام اومد مسط بود رفتم دسشوی اما اومد جلومو گرفت گفتم چیه چیکارم داری برو کنار میخوام برم بیرون برو کنار اون هی میومد جلو و جلو تر گفتم چیه چی میخوای اون میگفت چه دختر خوشگلی گفتم اگه بیای جلو جیغ میزنما اما گوش نمیداد میومد جلو و میخندید گفت چرا دختر خوشگلی مثل تو نباید هیچ کسیو داشت باشه خوب منم باهاتم یهو جیغ زدم ژانو صدا کردم با گریه ژان کمک
#ژان
نگران باوشی شدم رفتم دم دسشویی دیدم صدای جیغ و سرو صدا میاد از دسشویی صدا میومد باوشی بود منو صدا میزد دوییدم تو دسشویی دیدم یکی داره میره به سمت باوشی تا بهش دست دارازی کنه مردرو از پشت گرفتم کشیدمش عقب رفت عقب باوشیو گرفتم رفتم سمتش داشت گریه میکرد بعد باوشی بغلم کرد گفت ژان اگه دیر تر رسیده بودی معلوم نبود چه بلایی سرم میومد
#باوشی
اون پسر یه چیزی از جیبش در آورد چاقو بود اومدم جلوی ژان چاقو خورد بهم و اون مرد چاقو رو از دلم آورد بیرون و در رفت افتادم رو زمین ژان گرفتتم کلی خون ازم میرفت ژان بچه ها رو صدا زد که بیهوش شدم
#ژان
دیدم یه دفعه باوشی جلوم چاقو خورد و افتاد رو زمین و من گرفتمش بچه هارو صدا زدم اونا اومدن ولی باوشی بیهوش شد هرچی صداش زدم بیدار نشد بچه زنگ زدن به اورژانس آمبولانس اومد باوشی رو برد منم باهاش رفتم تو آمبولانس نشستم دستای خونیشو گرفتم و گریه میکردم و میگفتم من:باوشی چشاتو باز کن تو که نمیخوای منو ول کنی تو که نمیخوای بری اگه بمیری من نمیتونم زندگی زندگی کنم 😭😭😭
باوشی از پله ها پایبن اومد چشام بهش افتاد چقدر خوشگل شده بود خیلی خوشگل شده بود تیپه مشکی خیلی بهش میومد اومد پایین و منم دستاشو گرفتم و از پله ها آوردمش پایین کشوندمش سمت خودم و بهش گفتم با با باوشی چه خوشگل شدی عشقم نفسم بند اومده بود از بوی عطرش و خشک شده بودم کشوندمش سمت خودم لبامو گذاشتم رو لباش ازم جدا شد باوشی:آه ژان رژلبمو پاک کردی ☹ دیدم رژلبشو از تو کیفش برداشت و مالید به لباش دستاشو گرفتم و باهم رفتیم بیرون و تو ماشین نشستیم دستاشو گرفته بودم یهو چشمم به دستبندش افتاد اول اسم من روش بود خندیدم بهم گفت باوشی:به چی میخندی من:هیچی به دستبندت رسیدیم به مهمونی درو زدیم و خدمت کار خونه درو برامون باز کرد دستامونو ول کردیم چون نمیخواستیم لو بریم باهم دیگه رفتیم سمت یه میز و وایسادیم باوشی:ژان نباید تابلو کنیم من رفتم و چسبیوم بهش از زیر دستاشو گرفتم
#باوشی
ژان از پیشم رفت اونور و با گروه باهم حرف میزدن که یکی از جمع که پسر بود چشش به من بود از اون موقع که اومده بودم چشش بهم بود اما نگاهش نمیکردم به ژان گفتم ژان من میرم یه سر دسشویی گفتش ژان:باشه ولی مواظب باش من:باشه رفتم و اون پسر هم باهام اومد مسط بود رفتم دسشوی اما اومد جلومو گرفت گفتم چیه چیکارم داری برو کنار میخوام برم بیرون برو کنار اون هی میومد جلو و جلو تر گفتم چیه چی میخوای اون میگفت چه دختر خوشگلی گفتم اگه بیای جلو جیغ میزنما اما گوش نمیداد میومد جلو و میخندید گفت چرا دختر خوشگلی مثل تو نباید هیچ کسیو داشت باشه خوب منم باهاتم یهو جیغ زدم ژانو صدا کردم با گریه ژان کمک
#ژان
نگران باوشی شدم رفتم دم دسشویی دیدم صدای جیغ و سرو صدا میاد از دسشویی صدا میومد باوشی بود منو صدا میزد دوییدم تو دسشویی دیدم یکی داره میره به سمت باوشی تا بهش دست دارازی کنه مردرو از پشت گرفتم کشیدمش عقب رفت عقب باوشیو گرفتم رفتم سمتش داشت گریه میکرد بعد باوشی بغلم کرد گفت ژان اگه دیر تر رسیده بودی معلوم نبود چه بلایی سرم میومد
#باوشی
اون پسر یه چیزی از جیبش در آورد چاقو بود اومدم جلوی ژان چاقو خورد بهم و اون مرد چاقو رو از دلم آورد بیرون و در رفت افتادم رو زمین ژان گرفتتم کلی خون ازم میرفت ژان بچه ها رو صدا زد که بیهوش شدم
#ژان
دیدم یه دفعه باوشی جلوم چاقو خورد و افتاد رو زمین و من گرفتمش بچه هارو صدا زدم اونا اومدن ولی باوشی بیهوش شد هرچی صداش زدم بیدار نشد بچه زنگ زدن به اورژانس آمبولانس اومد باوشی رو برد منم باهاش رفتم تو آمبولانس نشستم دستای خونیشو گرفتم و گریه میکردم و میگفتم من:باوشی چشاتو باز کن تو که نمیخوای منو ول کنی تو که نمیخوای بری اگه بمیری من نمیتونم زندگی زندگی کنم 😭😭😭
۸.۸k
۲۹ آبان ۱۳۹۹
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.