p

p__1

«برده ی خون آشام»

(از اسم زیاد خوشم نمیاد شاید عوضش کنم)

داشتم توی خیابون قدم میزدم ساعت ۱:۳۴شب بود حوصله نداشتم برم خونه همینجوری توی کوچه راه میرفتم که ی چیزی توجهمو به خودش جلب کرد
ی پسر بود بالای ی ستون نشسته بود
اخه چجوری روی ستون نشستههه خیلی عجیب بود
وقتی متوجه من شد از روی ستون پرید پایین
اومد جلومو دوستانه بهم دست داد بعد ازم کمک خواست
×سلام من تازه اومدم توی این شر ی خورده گم شدم میتونی کمکم کنی
بله حتما چه مشکلی پیش اومده
×من میخوام برم به نزدیک ترین بندر اینجا
عومم ی بندر همین نزدیکیا هست اگه بخوای میتونم تا اونجا ببرمت
×خیله خب بریم

خیلی پسر شادی بود

با اون پسره راه افتادیمو رفتیم سمت بندر

*رسیدن به بندر*

×ممنون که کمکم کردی راستی میتونم اسمتو بدونم
چیفویو ام ، ماتسونو چیفویو
×منم سانو مانجیرو ام میتونی مایکی صدام کنی
عاا باشه مایکی
همون موقه بود که یهو چشام تار میدید سرم گیج رفتو بیهوش شدم
وقتی چشامو باز کردم هنوز نمیدونستم چی شده سرم گیج میرفتو نمیتونستم خوب ببینم وقتی به خودم اومدم فهمیدم که توی یک کانتینر توی یک کشتی ام میتونستم صدای دریا رو بشنوم و عجیبه که فقط من نبودم سه نفر دیگه هم بودن که نمیدونستن چرا اینجان چجوری سر از اینجا در اوردن برای خودمم سوال بود چه اتفاقی افتاده که یهو ی دست روی شونم احساس کردم


ادامه دارد...

(این پارت اول بود
امیدوارم خوشتون بیاد)
دیدگاه ها (۲)

این یک هشدار بود نه یک تهدید..

🙂🙂

وای چقد سر این خندیدم😂

دوباره زلزله اومد و من استرس دارم

#آخرین_نگاه پارت ۵ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط