می تراود مهتاب

می تراود مهتاب،
می درخشد شبتاب.
نیست یکدم شکند خواب به چشم کس و لیک
غم این خفته ی چند،
خواب در چشم ترم می شکند.

نگران با من استاده سحر
صبح می خواهد از من
کز مبارک دم او آورم این قوم به جان باخته را بلکه خبر،
در جگر لیکن خاری،
از ره این سفرم می شکند.

نازک آرای تن ساق گلی،
که به جانش کِشتم،
و به جان دادمش آب،
ای دریغا ! به برم می شکند.

دست ها می سایم،
تا دری بگشایم.
بر عبث می پایم،
که به درکس آید،
در و دیوار بهم ریخته شان
برسرم می شکند.

می تراود مهتاب
می درخشد شبتاب.
مانده پای آبله از راه دراز،
بردم دهکده مردی تنها،
کوله بارش بردوش
دست او بر در، می گوید با خود:
غم این خفته ی چند
خواب در چشم ترم می شکند.




love
دیدگاه ها (۱)

چشـــمان متبــرکتبا زائــرش حرف میـــزند میگویــد:" نــذر کن...

با دوچشمان قشنگت عشقبازی میکنم با نت چشمان مستت نغمه سازی می...

عشـــــــــــق یعنی یک تلنگر بر تن احساس گلعاشــــــــــــــ...

زِ بی مهری و از خاموشیِ دلدار میترسممبادا ترک من گوید ، ز تر...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط