زِ بی مهری و از خاموشیِ دلدار میترسم
زِ بی مهری و از خاموشیِ دلدار میترسم
مبادا ترک من گوید ، ز ترک یار میترسم
رخش هر روز می دیدم و شبها بوسه میچیدم
کنون تنها و شبها تا سحر بیدار،میترسم
یقیناً وقت تنهایی ، نمی سازد فراموشم
اگر چه مطمئن هستم ولی بسیار می ترسم
سکوتش "ها" نماید بر زلال شیشه عشقم
سکوت عشق شیرین است،ز عشق تار میترسم
چو بر آیینه قلبم زند با سنگ خاموشی
در آن خاموشی مطلق از آن سنگسار میترسم
نبودش ، خاطراتش را تلنگر میزند بر دل
خوشم با یاد او اما از آن هشدار میترسم
اگر روزی یقین سازم سکوتش از رضایت نیست
به دار می افکنم خود را ، مگو از دار می ترسم!
love
مبادا ترک من گوید ، ز ترک یار میترسم
رخش هر روز می دیدم و شبها بوسه میچیدم
کنون تنها و شبها تا سحر بیدار،میترسم
یقیناً وقت تنهایی ، نمی سازد فراموشم
اگر چه مطمئن هستم ولی بسیار می ترسم
سکوتش "ها" نماید بر زلال شیشه عشقم
سکوت عشق شیرین است،ز عشق تار میترسم
چو بر آیینه قلبم زند با سنگ خاموشی
در آن خاموشی مطلق از آن سنگسار میترسم
نبودش ، خاطراتش را تلنگر میزند بر دل
خوشم با یاد او اما از آن هشدار میترسم
اگر روزی یقین سازم سکوتش از رضایت نیست
به دار می افکنم خود را ، مگو از دار می ترسم!
love
۶۶۷
۰۴ آذر ۱۳۹۴
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.